با ورود انسان به شبكة «ارتباطات اجتماعي»، ويروس هايي وارد هارد انسان مي شود كه ممكن است هر لحظه برنامة ذخيره شده و سيستم آدمي را مختل كند. برخي ها به بهانة دنياي باز اطلاعات، انتظار دارند انسان ها «بسته هاي غير فرهنگي» آنها را به طور كامل و بدون باز كردن و ويروس يابي بپذيرند.
بهمن 1357: دهمين «ليال عشر» به «والفجر» زيباي پيروزي روشن شد.
ده روز از نزول جلوه ي قرآن ناطق گذشته بود. ده روز طوفاني. ده روز پر خروش. و امروز همان روزي بود كه خدا خواسته بود «غلبت فئة كثيرة بإذن الله»(1) را به تمام جهان ثابت كند.
شادي آن روز، شادي پيروزي يك ملّت نبود! كه سرور برافراشته شدن پرچم اسلام، آرزوي ديرينه ي تمام كائنات بود. خميني قيام كرده بود تا نام بلند اسلام را بر بام جهان برافرازد و حكومت علوي برپا كند؛ قيام كرده بود تا ملّت مسلمان را از يوغ خدمت نامسلمانان برهاند؛ قيام كرده بود تا آينده ي يك امّت را به سرنوشت سرافرازي ختم نمايد. و امروز كه او پيروز شده بود، اولين جرقه هاي اميد، اولين گام هاي تلاش در جاي جاي اين خاك پيروز درخشيدن گرفته بود.
خميني شعار ناشناخته و دور از باورِ «نه شرقي، نه غربي» را سر داده بود و امروز،روزِ آن بود كه به تمام جهان ثابت كند، مي توان به جاي شرق و غرب به آسمان تكيه زد و سربلند زيست.
و من و تو، همان هايي هستيم كه خميني به ما مي گفت: شما اميد من هستيد، شما چشم و چراغ من هستيد! و من و تو همان دوش هاي زيرِ بارِ امانتيم! من و تو همان هايي هستيم كه بايد راه آغاز شده ي خميني را در سايه سار آسماني سيدعلي بپوييم، تا قله هاي سعادت و تا ظهور دولت يار! ان شاء الله
پی نوشت:
بقره (2) : 249.
به بهانه17 ربیع الاول ولادت پیامبر
هنگامه اي بر پا است … «مكه» سر بر بال هاي قاصدكان نور و رحمت، اين كلام بيابان نشين عرب را كه: «ديشب مكه در خواب بود و نديد كه در آسمانش چه نور افشاني و چه ستاره باراني شده بود!» هجي مي كند و هم زمان، حيرت از كنگره هاي چشمانش بر گونه هاي گل انداختة تاريخ مي چكد و شطّي از شعف، به وسعت تمام هستي، در جلگة آفرينش جاري مي شود. مگر نه اينكه زلالي بي رياي آسمان، براي چشمان يخ زده اي كه عمري را در انتظار «تولد آفتاب»، همنشين سايه سنگين ابرها بوده، خبر از «شكفتن خورشيد» دارد!
… و اين نه تنها «حرا» كه آمدن خورشيد، تابنده كرده است چهره نقره فامش را، كه اين ساكنان سفينة تار تاريخ اند كه از ژرفناي سينه، طلوع دوباره خورشيد را به پاي كوبي بنشسته اند؛ محمد(ص) آمد، با رسالتي آسماني.
صداي هلهله قديساني كه پرچم توحيد را پس از ساليان خاك خوردگي، بر گنبد ميناي فلك علم مي كنند و بر مأذنه هاي مساجد قلوب دلخسته گان حق آشنا، اذان «محمد رسولالله» را سر داده اند، در جان جهان ميپيچيد كه «… جاءَ الْحَقّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ…» ؛ همو كه خدايش او را به «وَ إِنّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ» آراسته و به «… بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ» لقب داده است.
غنچههاي «محمدي» را بنگر كه چه مستانه، به احترام بلنداي نامش، تمام قامت، به صلواتي قامت بسته اند، در هياهوي باد بهاري و كيست كه نداند هرولة بادها هم بهانه اي است تا از گل خنده هاي نسيم دل رباي ربيع، رايحة ولادت ختم نبوت را بر مشام «ساوه» و «فارس» و «مدائن» آذين بندد.
آسمان پايين آمده است، در پس خيمه نوراني «آمنه» تا صلواتي ترين جلوه هاي اشراقي تبريك و تهنيت را كه مزين به آخرين نگين تاج نبوت است، نثارش كند كه خداوند در عالم هستي، وجودي بهتر از محمد(ص) نيافريده است. چشمان آمنه پسِ پرده اشك مي نشيند و بغض بر حنجره اش چنگ مي زند، آنگاه كه مي كوشد عروس دردِ فراق عبدالله را كه عمري است در حجله دلش خانه كرده، با صهباي نگاه محمد(ص)، به صبوري دوا كند؛ هر چند كه اين وصال مقدر را نيز فراقي مقدر در پي است … آمنه رسالت خويش را به پايان رسانده است. هنگامهاي بر پا است … مكه امشب بوي بهشت مي دهد، بوي عطر “به"، بوي خدا، بوي محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
17 ربیع الاول به مناسبت ميلاد امام صادق (علیه السلام)
آب زنيد راه را هين كه نگار ميرسد مژده دهيد باغ را بوي بهار ميرسد
و از سوي آسمان، آينه اي كه پرتو انوار الهي را در سراسر زمين خواهد گسترد، خواهد آمد. امامي كه بر قلّه سترگ دانش مي ايستد و جاهلان عصر را صلا مي زند و با “يد بيضاي” دانش، پيروان نور را، به سر منزل مقصود، راهنما مي گردد. مي آيد تا سال ها پي در پي، چهارهزار متعلّم را در مكتب تعليم و تربيت خويش، عالمانه فراخواند و غرفه هاي بهشت را به چهار هزار چلچراغ فروزنده مزيّن سازد. مي آيد تا از دستانش اخلاص بريزد و از وجودش صبر قوّت بگيرد. شانه هايش پر باشد از وسعت جلالت، و چشم هايش دريايي از هيبت و شكوه! مي آيد كوهي از وقار، دريايي ازعلوم، اقيانوسي از حكمت و فضيلت، گستره اي از رحمت و عبادت تا نخل وجودش چنان ثمر دهد كه مذهب با نام او مزيّن گردد. مي آيد تا مدينه از بركتش دوباره سبز گردد و آفتاب صداقت از منزلگاه انديشه ي او بدرخشد. انديشه تشيع در پله ششم، تاريخ را به شادي فرا مي خواند، شادي حضور فاتح قلّههاي بلند دانش خداوندي، شادي حضور خزانهدار علم علي(علیه السلام)…
مي آيد تا خطيبان به بيان او، خطبه خوان شوند و انسان ها از جهل برهند. مي آيد تا كلاس سبزش جايي براي پاهاي ناتوانمان باشد، جايي براي زدودن خستگي شانه هاي جاهل! مي آيد تا شيعه صداي نفسهاي گرمش را تو در توي هر كتاب بشنود. مي آيد تا بدانيم جاهليم به همه علوم و نيازمنديم به علم آسماني اش.
مي آيد تا راست كرداران، آيينش را به عاريت بگيرند و راست گفتاران، هجاي لب هايش را به سرمشق بنشينند. مي آيد تا صداي رساي تدريسش، گوش فرزندان تاريخ را بنوازد و شاگردانش، برجسته ترين چهره ها در گستره علوم فقهي و طبيعي به شمار روند. مي آيد تا علم، گوشهنشين مكتبش شود و خضر سالك راهش، و عيسي طفل نوآموز كرامتش! مي آيد تا بنيان گذار نهضتي بزرگ باشد و كلاس درسش چشمه سار فضل و بزرگواري و دانشش محل فيض چهارهزار درخت طوبي و آبشار عظيم عطوفتش، بنيان كن هرچه سنگ خاراست! ميآيد تا بال هاي بلند معرفتش را بر اين آسمان خالي بگستراند و اين گونه جهان، محصل هميشه مكتبش شود!
خدايا! ما را به حلقه شاگردانش برسان! اللّهمّ صلّ علي جعفربن محمّدٍ الصّادق (علیه السلام)
یلدای ظلم را امید رفته بود. خورشید را از پس افق دیده می شد.
این چنین بود که خلایقی بعد از سالها مبارزه به انتظار طلوعی نشسته بودند، تا با طلوع این شمس تاریخ ظلم 2500ساله را مذاب نمایند.
سرانجام 12 بهمن سال 1357 مرادِ عاشقان، جانِ جانان،محبوبِ پیران، معشوق جوانان، راهبر خداجویان طلوع کرد.
وَالفَجر؛ او آمد؛ خمینی(قدس سره شریف)
وَلَیالٍ عَشر؛ آمد تا ده روز با حرارت بتابد بر امتی که از ظلم یخ بسته بود.
اینک 32 سال از آن طلوع می گذرد، این کتاب انقلاب(الم، ذلِکَ الکتاب) که شش حرف دارد تا انقلاب حضرت مهدی (عج) باقی بماند و به دست حضرتش سپرده شود و به این امت خوب آموخته شود.
الف انقلاب
الف یعنی الفت، ایثار،ایستادگی، آشتی، انفاق،احسان و …
نون انقلاب
نون یعنی نفرت از بدی ها، نادانی ها و خرافه پرستی ها، نوک کلاغ های بیگانه را چیدن و…
قاف انقلاب
قاف یعنی قول دادن و عمل کردن، قول دادن و فراموش نکردن،صعود در مسیر قال الرسول(ص)، عبور از جاده قال الصادق(ع) به قائم موعود(عج) پیوستن و…
لام انقلاب
لام یعنی در برابر همه بتها لا گفتن، یعنی لاله ها را آب دادن، لا اله الا الله را به دانشگاه بردن، و…
ب حرف آخر صحیفه انقلاب
یهنی کارها را با نام او آغاز کردن، با نام او پیش بردن و به پایان رساندن، بردباری در برابر طوفان های کمر شکن، یعنی از اغاز تا فرجام بنده خدا بودن و تنها از او فرمان بردن، با اهداف امام و انقلاب و خون شهدا بازی نکردن، و…
بیایید تا صحیفه انقلاب را ورق بزنیم و با طهارت و حضور قلب تلاوتش کنیم و ایه آیه اش را به خاطر بسپاریم و در برابر همه شیطان ها اعوذ باالله بگوییم.
بیایید دست نیاز به سوی بی نیاز مطلق برداریم و از او بخواهیم که ما را ناامید نکند و تا طلوع آن حجت بزرگ خدا، امام زمان(عج) مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) عزیز را نگه دارد و این انقلاب را به انقلاب حضرتش برساند .
إنشاءالله تعالی
همه تو را ميخوانند
موعود هزاره هاي تاريك بشري كه پيامبران نخستين بشارت آمدنت را داده بودند؛ آنگاه را كه پرده هاي ترديد كنار خواهد رفت و زمان تأويل خواب هاي زمين فرا خواهد رسيد، وعده امان داده اند به آمدن تو؛ تو كه بيايي مردم سرگردان جهان، بر مدار تسليم، بر گرد دايره وحدت به نماز خواهند ايستاد؛ كوره راه هاي ضلال، راهِ كور خواهند شد تا جاده روشن، صراط مستقيم خداوند باشد. وعده امان داده اند تو كه بيايي دنيا به فطرت اصيل خود بازخواهد گشت و عرفان واژه اي دشوار براي مردمان ساده آبادي نخواهد بود …
اين روزها، روزگار مرگ انسانيت است كه زمين در جاهليتي پست دست و پا ميزند … حقيقت را زنده زنده سر مي برند و شب هاي بشريت به تيرگي مي گذرد. ابرهاي ماديت، منيّت نفس و هواپرستي، آسمان دل ها را تيره و تار كرده؛
اين روزها دوباره عطش معنا مي شود و بشر در عطش جرعه اي معرفت لب تشنه مي سوزد و به هر سرابي چنگ مي اندازد، براي رفع عطش …؛ اين روزها دوباره خيمه گاه ها را آتش مي زنند تا سرمايه هايشان را غارت كنند و زنان و دختركان را به اسارت مي برند …
اين روزها بوي ناجوانمردي، بوي خون، بوي خيانت را به راحتي مي توان استشمام كرد، دست هاي بسته، چادرهاي خاكي، جگرهاي پاره پاره، لب هاي عطشان، سرهاي بريده، كوچه هاي نامردي، بيعت هاي دروغين، تيغهاي آخته، نيزه هاي شكسته، دست هاي بريده، مشك هاي عطش … تكرار ميشود
در اين تيرگيها و سياهي هاست كه وعده آمدنت روح و جان جهان را طراوتي مي بخشد، ناگفتني كه بشر را به آفتاب پيوند مي زند … حضوري سبز كه رفتن تمام غفلت ها و نسيان هاست. آمدني كه ميوه هاي حكمت و دانش را در كوچه باغ تاريخ انديشه بشر، رسيده خواهد كرد و گره از معماهاي ازلي انسان خواهد گشود…
تو مي آيي و بيت المقدس بوي كعبه را به خود مي گيرد و تمام قبله ها به سمت قطب ايمان تغيير جهت خواهد داد. نگاه هاي تشنه، كوير زدايي خواهند شد و بشر دوباره به صميميت آب و علف نزديك خواهد شد
بشريت تو را به انتظار نشسته است تا زندگي به مسير اصلي خويش باز گردد و انسان از بي هويتي نجات يابد كه آدمي خسته است از اين همه دين هاي ساختگي و عقيده هاي بي اساس، دل زده است از اين همه قانون مجازي بي اصل و انديشه هاي بي در و پيكر، وا زده است از اين همه آرمان هاي بي بنيان و مدعيان بشر دوست، مردارهاي حاكم و ادعاهاي پوچ … و تو را ميطلبد تا بوي سيب همه جهان را از آن خود كند و انسان از اسارت زمستان رها شود … كه تو آرزوي همگاني … از سحرگاه خلقت آنگاه كه دستان طمع قابيل، گلوي معصوميتهابيل را فشرد، سيل اشك پيش از سيلاب بلا در ديدگان نوح(ع) جوشيد، موسي(ع) گوساله پرستي پيروانش را پس از سال ها دعوت به خدا پرستي ديد، عيسي(ع) در گاهواره به پاكدامني مريم(س) شهادت داد، سنگ پيشاني محمد(ص) را شكست، ريسمان بر گلوي علي(ع) بسته شد، حسن(ع) پاره هاي جگر خويش را در تشت تماشا كرد و … غروب عاشورا كه زينب(س) دستاستيصال بر سر، ميان قربانگاه و خيمه گاه هروله كرد و متلاطم پس از نيايش تو را خواند … السلام عليك ايها المقدم المأمول…
لـشكر حسن تو نازم كه دل هر بـشري پيش مــژگان سيــاه تو سـپر مــي ريزد
هر كه جز عشق تو مهر دگري برگيرد هستي خويش به سيلاب خطر مي ريزد
كن شتاب اي شه والا، پي تعمير جهان كه ز ديــوار و درش فتنه و شرّ مي ريزد
صداي معجزه ميآيد، صداي دلنواز عزم و وصال
موسيقي قدم هايي در نقطه اي از زمين مي پيچد كه بوي شكوفايي اش جان آلاله ها را نوازش مي دهد. فضا سرشار از حضور قدم هايي است كه بر حريم جان هاي منتظر مي نشيند. چقدر دلتنگ آمدنش بوديم. دلتنگ لحظه اي كه روح بزرگ خدا دعاهاي ما براي رهايي و آزادگي را به اجابت مي رساند.
او مي آيد، روحالله، روح حماسه و دلاوري، مرد حقيقت هاي انقلاب كه به عرصه ايمان و استقامت مردم رنگ اميد مي زند، دل ها همه نذر آمدن اويند.
در چشمانش اصالت و پاكي، هم رنگ باران، موج مي زند. او كه سخنانش چون واژه هاي سرخ، نگهبان كوچه هاي شهر از نگاه نامحرمان است. پرنده سبكبالي كه از سلامت بهار خبر آورده است، خبري از سر آمدن پائيز دلگير غربت و آغاز فجر پيروزي.
اينك ايران دريا شده و مردي با لهجه مهرباني و لبخند بر شريان هاي انقلابي اسلامي جان رويش مي دهد. دشمن نااميدانه نظاره گر ضيافت رودهاي به هم پيوسته است كه مي آيند تا بساط شيطاني ظلم را در هم پيچند و خميني مردي با سلاح انديشه در كمين فتنه هاست كه مي آيد تا تاريخ قدرت و اقتدار ايران را در صفحات سبز روزگار ترسيم كند.
خميني مي آيد، مردي كه نشان آسمان هاي دور در بيكران نگاهش مي درخشد و گام هايش سمت پرواز را جستجو مي كند.
اندوه سامرا
بغض هاي سامرا را لحظه اي براي آرامش نيست. گويي اندوه اين شهر را پاياني نيست. چشم ها دوباره بوي گريه مي دهند و غريبانه وداع خورشيد سامرا را نظاره مي كنند. چه كوتاه بهاري از فصل زندگانيت مي گذرد كه تو را اين چنين به خزان نشانده اند. بلنداي روح تو را كوچه هاي شهر هر روز و هر روز مرور مي كنند، اما چگونه عباسيان شوم وجود تو را به تنگناي زندان كشيده اند؟! تازيانه هاي سهمگين ظلم، بارها و بارها شيعيان را داغدار كرده است.
… و اينك واژه ها، فرسنگ ها دويده اند تا تسلاي اندوه مهدي(عج) بر بالين تو باشند.
چه بسيار روز و شبي كه خانه ابامحمد دلتنگ حضورش، ناله مي كرد و شعله هاي فراق از در و ديوار خانه امام زبانه مي كشيد و اينك، شاهد لحظه هاي تبدار رهايي امام است، رهايي از ناباوري زمانه، رهايي از دست هاي توطئه …
آسمان نظاره گر بلنداي حضور توست؛ تويي كه قامت هاشمي ات، ابهت قله امامت را در نگاه خاكيان تكرار كرد. هنوز منبر امامت خطبه هاي ولايت تو را به ياد دارد، آنگاه كه شب پرستان سياه دل در مقابل ولايت تو صف كشيدند، در حالي كه كهنه رداي جاهليت خويش را همچنان به دوش مي كشيدند.
اينان بازماندگان عصرهاي گنگ تاريخند، كوران ظلمت نشين كه نورانيت حق را در چهره ولايت نديدند و به باور خويش مي خواستند با تيغ حماقت، حق را معدوم كنند.
اي امام رهايي تو نيز چون اجداد پاكت با لهجه سبز جاودانگي در گوش زمان زمزمه خواهي شد.
خدا می دانست اگر او را به ما نمی بخشید، چقدر بی فروغ می ماندیم، چقدر غریب می شدیم مثل خودش.
مأمون بهانه بود ایران مقصد و مأوا بود. خاکی که بر آن گام نهاد، تشنه وجودش بود، خاکی که مردمانش سال ها بود که در انتظار بودند تا اسلام را بی حجاب عرب در آغوش بگیرند… و رضا (علیه السلام) به قضا رضا داد و به دیدار یاران ندیده اش شتافت. از مدینه تا توس، پروانه ها به گرد شمع ولایت حلقه زدند تا نور بیاشامند.
امام مهربانی، امام صبور شجاع دانا، هدیه ای بود که خدا به چشم انتظاران ایران داد تا برای همیشه توس قطعه ای از بهشت باشد بر روی زمین! به حقیقت قسم اگر مأمون، امام را فرا نخوانده بود، علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) خاک خراسان را از فیض قدم های مقدسش محروم نمی کرد، چرا که می دانست ایرانیان چقدر به شانه هایش محتاجند تا سر خستگی شان را به آرامشش ببخشند. می دانست ایرانیان چقدر به آغوشش محتاجند تا دلتنگی این که روزگار پدرانش را درک نکرده اند، به او بسپارند و امروز کجاست دلی را که به ذکر نشسته و پاسخی نشنید؟…
این جا مشهد غریب الغربا است، مشهد امام مهربانی! بغض هایت را و دردهایت را به او بسپار…
روح حیات در عالم خاک
چه غمگین است امروز که مدینه غزل بی کسی خویش را فریاد می زند! چه روز دردناکی است امروز که بوی خیانت فضای مدینه را از آن خود می کند! چه روز تلخی است امروز…!
امروز زمین از غصه در هم می پیچد، باید که کوهها رشته رشته پراکنده شوند و کوچه ها شعله شعله به آسمان پرتاب گردند… امشب، ستاره ها می گریند. امشب،ابر پاره ها سراسیمه اند و سیاره ها در ضجه و ناله. امشب زمین نظاره گر اشک های مهتاب است. امشب دل آسمان گرفته و آرامش از همه جا رخت بربسته است.
آری اینها همه در سوگ احمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. او که اگر سبزی نگاهش نمی بود، هیچ سبزه ای در جهان نمی رست و اگر صدای گام هایش گوش تاریخ را نوازش نمی داد، جغرافیای عشق بی رنگ می شد.آفتاب گرم دست های او یتیمی جهان را جبران کرد.حسن یوسف، پرتو تجلی آفتاب زیبایی اوست. دم عیسوی از نفس او برکت یافت و عصای همت او، ساحران سیه پوش کفر و نفاق را از خلوت گاه اندیشه ها اخراج کرد و باران صفا و سادگی او، بر جلگه های جوامع، همه انسان ها را به سوی حاصل خیزی هدایت نمود.
عالم خلقت چه بسیار انتظار کشید تا درّ یکدانه آفرینش رخ بنماید و خورشید پر فروغ نبوت طلوع کند و امروز با رحلت آن وجود مبارک،عالم خاک برای همیشه در حرمان آن حضور شیرین خواهد ماند و در ذره ذره عالم خلقت نوای شکوه ای درخواهد پیچید که«اَللّهُمَّ نَشکوا إلَیکَ فَقَد نَبیّنا»
… و تو ای نور الهی فرو تابیده در عالم خاک، ای زلال لطف خدا در بوستان خلقت، ای عمیق ترین آینه نیکویی ها و خوبی ها، رفتنت چنان غم فزا بود که عالم را تا همیشه ای جاودانه در حسرت خود خواهد گداخت. در غم رفتن تو، خدا خلقت را به صبوری فراخواند وگر نه بر عالم هستی در وداع با تو چه می گذشت؟ زمین به مرهم قدم هایی که تو بر او نهاده بودی بر جای ماند و ماه به لذت آن لحظه که تو به سویش اشاره نمودی و به دو نیمه اش کردی، برپا ایستاد.
صبوری را عالم هستی از تو به ارمغان گرفت، ای صبورترین آیینه ایستادگی! عالم همه فدای نام پاک تو باد!
اینک روشن ترین بهانه هستی، آشکارترین حجت خدا،مخاطب«لولاک لما خلقت الافلاک» از عالم خاک رخت بر می بندد و عالم خلقت که به بهانه وجود او مجال حضور یافته بود در تحیر رحلت او فرو می ماند. فرشته مقرب الهی، ملک مرگ هنوز مبهوت آن جلال و شکوه است که گاه رحلت، روح بلند او را دربر گرفته بود. بهشت در پس قرن ها انتظار به میزبانی او زیور بسته و عالم خاک در حسرت کوچ او به غم نشسته است و انسان در این میان، در انسانیت خود و در شرافت و سعادت خود تا ابد مرهون و مدیون اوست که او باران لطف خدا بود بر جامعه بشری و روح حیات و هوشیاری انسان در کالبد بی روح عالم خاک.
سلام و درود جاودانه خدا بر رسول اعظمش باد.