خدا می دانست اگر او را به ما نمی بخشید، چقدر بی فروغ می ماندیم، چقدر غریب می شدیم مثل خودش.
مأمون بهانه بود ایران مقصد و مأوا بود. خاکی که بر آن گام نهاد، تشنه وجودش بود، خاکی که مردمانش سال ها بود که در انتظار بودند تا اسلام را بی حجاب عرب در آغوش بگیرند… و رضا (علیه السلام) به قضا رضا داد و به دیدار یاران ندیده اش شتافت. از مدینه تا توس، پروانه ها به گرد شمع ولایت حلقه زدند تا نور بیاشامند.
امام مهربانی، امام صبور شجاع دانا، هدیه ای بود که خدا به چشم انتظاران ایران داد تا برای همیشه توس قطعه ای از بهشت باشد بر روی زمین! به حقیقت قسم اگر مأمون، امام را فرا نخوانده بود، علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) خاک خراسان را از فیض قدم های مقدسش محروم نمی کرد، چرا که می دانست ایرانیان چقدر به شانه هایش محتاجند تا سر خستگی شان را به آرامشش ببخشند. می دانست ایرانیان چقدر به آغوشش محتاجند تا دلتنگی این که روزگار پدرانش را درک نکرده اند، به او بسپارند و امروز کجاست دلی را که به ذکر نشسته و پاسخی نشنید؟…
این جا مشهد غریب الغربا است، مشهد امام مهربانی! بغض هایت را و دردهایت را به او بسپار…
السلام علیک یا امام الرئوف!
سلام بر تو که مهربانی هایت از شمار زائران انبوهت بسیار بیشتر است.
امروز، سلام اشکبار ما با سوختن «اباصلت» همراه شده است.