اي ماندگارترين بانوي تاريخ، اي قسم خورده ي پرستش و پرهيزكاري، اي شيرازه ي مظلوميت، گوهر گنج كبريايي و شميم ساحت پاك آل كسا.
هستي ات، تفسير آفرينش است و وجود مباركت، عصاره ي غم هاي عالم. فاطمه جان! اي ناقه سوار روز قيامت، رمز مظلوميت شيعه اي و پشتوانه حقانيت علي(ع).
تو آن راز بقاي اسلامي كه صاحب والاترين مقام در بهشتي. تو كه عفت، حياتش را مرهون توست و حيا شاگرد مكتب تو. اي اشتياق هميشگي بهشت، اي صلابت كوه، اي اطلس نجابت، اي نور طور سينا، اي مستوره ياسين، اي فضيلت كوثر، اي فدايي علي(ع) و اي كعبه ي ارباب يقين!
هنوز خطبه ي بلند و رسايت در مسجد رسول خدا شنيده مي شود وقتي به حمايت از مولايت ستونهاي مسجد را به لرزه درآوردي و حق غصب شده ات را طلب كردي.
دادخواه پيشگاه عرش در روز جزا و زبان گوياي علي(ع) بر حقانيت غدير تويي. تو آن اسوه هميشه بيدار و هوشياري كه فرشتگان آسمان در خدمت تواند. امّ ابيهايي و امّ ابيها تنها يك نام نيست، لقب نيست، انديشه اي ژرف است كه در تار و پود زندگي ات ريشه دوانيده است. تو ترازوي بي نقص ارزش هايي و نمونه بي بديل همسرداري. تو كه با عشق ولايت زيستن و با درد ولايت رفتن را به همگان آموختي، تو كه دنيا از براي جلوه تمام وجودت كوچك بود. تو كه كبوتران بقيع، سوگوار رفتنت، مزار بي نشانت را مي جويند. درود همه پاكان گيتي خاك پاي تو باد؛ اي مادر همگان.
در قديم كه شهرها را دروازه بود، روز سيزده مي بايست هركس از دروازه اي بيرون مي رفت و از دروازه اي ديگر برميگشت تا بدين تريب، ديو شريري كه همراه او دم دروازهي خروجي ميماند، در بقيه سال، پشت ديوار شهر به انتظار بماند تا او سال خوبي داشته باشد(1) و امروز نيز به همان خرافه و خيال باطل سبزه هاي نوروزي را بر مي دارند و به سوي سبزه زار حركت مي كنند تا … ، در دامن صحرا نيك بختي دختران را مي جويند، و بر سبزه ها گره مي زنند و ماهيان قرمز را به آب روان مي سپارند! و پس از سيزده، كمتر زيبايي و طراوت بهار را مي جويند، امّا زيباتر از زدودن رنگ خرافه ها از دامن سنت هاي ملي سراغ داريد؟!
1- كريستوفرتال، نشريه فرزند سالم، ش 18.
چه زيبا و خاطره انگيز است! عدد دوازده، شمار ماه هاي سال در نزد خدا است؛ دوازده برگزيده ي خداوند در ميان بني اسرائيل؛ دوازده چشمه كه به فرمان خدا براي بنياسرائيل در دوران سرگرداني از زمين جوشيد، دوازده برج فلكي و آنگاه دوازده امام معصوم كه درود خدا بر آنان باد. دوازدهم بهمن نيز، فرود خميني كبير بر سرزمين نور و اينك دوازدهمين روز از فروردين؛ روز جمهوري اسلامي ايران.
بهار، تعجب سبزي است در چشم هاي خاك
رو به روي اين شگفت درنگ كن…
و درختان، تجسم استفهامي سبز، كه سال را چگون سرآوردي؟ و در زمين، براي شكفتن حتي يك گل، هيچ فكر كرده اي؟
بهار مي پرسد…
باغ را با كدام چشم به تماشا نشستي؟! و آب را چگونه؟
بهار، از حيطه تماشاي صِرف بيرون است…
بهار، فلسفه ساده اي است براي آن كه بدانيم، زمين عرصه كوچ است و غفلت، چه دريغ مطوّلي دارد.
بودن ضرورت است چنان كه زمستان و مرگ ضروري تر؛ آنسان كه بهار آمده است تا دامن دامن گل نثار گل سرسبد موجودات نمايد
و تو اي اشرف مخلوقات! چه گلي بر سر خويش نهاده اي؟
اي سرگردان! اگر به مرگ اعتماد كني، معاد جاذبه اي است كه تو را بر مي انگيزاند سبزتر از هزار بهار.
زنده ياد سلمان هراتي
فداكارى:
از نبرد اُحُد برگشت؛ با هشتاد زخم. فتيله ها را از زخمى وارد مى كردند و از زخمى ديگر بيرون مى آوردند [و بخيه مى زدند]. پيامبر بر او وارد شد. على(ع) همانند لقمه اى بر سفره بود. چون رسول او را ديد، گريست و فرمود:
وقتى مردى در راه خدا اين چيزها را تحمل مى كند، بر خداوند است كه به او چنين و چنان [پاداشى] دهد … .
امام گريان گفت: «پدر و مادرم فدايت باد. سپاس خداى را كه مرا در حال گريز و فرار از تو نديد. پدر و مادرم فدايت، چرا از شهادت محروم شدم؟»
سلام بانوي بارانها!
از دل هزار پاره ات اگر بخواهم بگويم؛ از زخم هاي تن پدرت، موسي بن جعفر(ع) كه با غل و زنجير اسارت، مرهم مي يافت؛ بگويم يا از نسيم غربتي كه از سوي تبعيدگاه برادرت، علي بن موسي(ع) وزيدن ميگرفت؟! اگر مرغ دل، كوچ هم آشيان خويش را تاب مي آورد، كجا مي توانستي دل از مدينه برگيري و دامن از آن خاك بركشي؟
پس بايد بار سفر بر مي بستي و زينب وار، به دنبال برادر مي آمدي تا بيت النور ميزبانت شود، براي چند صباحي و سپس آنگاه كه نفست بوي ياس به خود مي گيرد، يك چشم به مشهد كاظمين بدوزي و يك چشم به مشرق خراسان و سپس هفده روز ميزبان بودن بيت النور به سر آيد …، اما چه زود گذشت! … گويي همين ديروز بود كه كاروان شتران در ميان شادي و صلوات وارد قم شد. قدم به قدم قرباني ذبح كرده بودند تا خداوند وجود اين ميهمان را از گزند حوادث حفظ كند. اينك و امروز، هفده روز از آن مي گذرد و حال و هواي اين شهر تغيير كرده است. هر جا را كه مي نگري، پرچم عزا برافراشته شده است. مردم گريه كنان به منزل موسي بن خزرج مي روند.
به مناسبت هشت ربيع الثاني ميلاد امام حسن عسگري(ع)
جاثليق بزرگ مسيحيان با كندي از جايش برخاست. دستمالي را كه به دست داشت، به پيشاني عرق كرده اش كشيد. گرماي هوا كلافه كننده بود. فضاي شهر از هرم آتش خورشيد و خشكي هوا دم داشت. رودخانه خشك شهر انبوه درختچه ها، علفزارها و نيزارها را ميزبان شده و زمين و زمان در چنگ آفتاب به اسارت درآمده بود. <جاثليق> اما با لبخندي تمسخرآميز بر لب، نگاهي به آسمان كرد و گفت: <سه روز است كه مسلمانان به صحرا رفته اند و نماز باران خوانده اند تا خدا باران رحمتش را برايشان نازل كند؛ اما هنوز باراني نيامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا به حال باران آمده بود. امروز نوبت ماست كه حقانيت خويش را اثبات كنيم>.
فداكارى:
از نبرد اُحُد برگشت؛ با هشتاد زخم. فتيله ها را از زخمى وارد مى كردند و از زخمى ديگر بيرون مى آوردند [و بخيه مىزدند]. پيامبر بر او وارد شد. على(ع) همانند لقمه اى بر سفره بود. چون رسول او را ديد، گريست و فرمود:
وقتى مردى در راه خدا اين چيزها را تحمل مى كند، بر خداوند است كه به او چنين و چنان [پاداشى] دهد … .
نسيمي كه از هر سو به مشام خسته اش مي وزيد راه را برايش هموار مي كرد. زمام ناقه اش را كه از راهي دراز، خسته و درمانده بود به دست موسي بن خزرج سپرد. غبار اندوه بر چهره ي خسته ولي آرامش سايه مي افكند و گاه قطره اشكي كوچك بر دامنه ي گونه هايش رهسپار مي گشت. به دور دست مي نگريست و شايد به اين مي انديشيد كه برادرش در طوس سر بر زانوي كدام غربت گزارده است.
چندي پيش براي زيارت برادرش رضا(ع) از مدينه به سمت مرو حركت كرد و آنقدر اشتياق زيارت او بر جان خسته اش اميد مي داد كه مسافت راه و سختي مسير هيچ كدام نتوانست آتش اشتياقش را كم كرده و مانع از سفر سخت و طولاني او شود. گرماي بيابان و سوزش آفتاب، اندام ضعيفش را آنقدر مي آزرد كه گاه ناي پلك از هم گشودن را نداشت. ضعف و خستگي بر استخوان هاي ظريفش هجوم مي آورد و بيماري اش شدت مي گرفت. پس از پيمودن راهي سخت و مسيري طولاني زير درخت هاي سرسبز و در كنار نسيم روح انگيز ساوه كمي استراحت نمود. اما آتش تب فرو ننشست. و بيماري اش لحظه به لحظه عميقتر مي شد. از همراهانش پرسيد تا قم كه ديار مقدّر من است؛ چقدر باقي است و ده فرسخ بيشتر باقي نمانده بود. وقتي خبر بيماري اش به آل سعد رسيد و عطر قدومش مشام مشتاقشان را نوازش داد، به استقبال بانوي گرامي شان آمدند و موسي بن خزرج كه محترمترين مرد قوم بود مهار ناقه ي حضرت را در دست گرفت و آرام به سوي خانه ي كوچك خويش رهسپار شد.
فاطمه ي معصومه(س)تنها 17 روز در كنار شيعيان عاشق و مشتاق قم اقامت كرد و روح آزرده اش كه از غم غربت برادر چشم را در خستگي خويش شريك مي كرد به سمت آسمان قرب خداوندي پرواز نمود و قم ديار عاشقان و دلسوختگان اهل بيت گشت.
منبع : تاريخ قم، محمدحسين ناصر الشريعه .
26 بهمن 1367: امام با اعلام حكم اعدام سلمان رشدي،عظمت اسلام را يك بار ديگر به نمايش گذاشت.
«از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه اي كه آنان را يافتند، سريعاً آن ها را اعدام نمايند تا ديگر كسي جرأت نكند به مقدّسات مسلمين توهين نمايد.»(1)
اعلام عزاي عمومي، تعطيلي جلسه ي مجلس شوراي اسلامي، راهپيمايي گسترده در سراسر جهان اسلام، …
مؤسسات انتشاراتي «پنگوئن» و «ويكينگ»(2) در پي تهديدهاي مسلمانان، دوبار مجبور به تغيير محل كارشان شدند.(3)
جهان بايد بداند اسلامي كه مي فرمايد: «لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا» (4) هرگز پيرواني نمي پروراند كه در مقابل اهانت به قرآن و مقام بلند انبيا سكوت نمايند. خميني بزرگ مردي كه جهاني از نام آسماني اش به لرزه در مي آمد، حكمي تاريخي صادر كرد تا همه به ياد داشته باشند كه مقدسات مسلمانان، خط قرمزي است كه هيچ خام انديشي حق تجاوز به حريم پاك آن را ندارد.
پي نوشت:
(1) . روزنامه ي اطلاعات، چهارشنبه 26 بهمن 1367، شماره 689 18.
(2) . مؤسساتي كه انتشار كتابهاي سلمان رشدي را به عهده داشتند .
(3). روزنامه ي اطلاعات، 27 بهمن 1367، شماره 690 18.
(4). نساﺀ ) 4 ( : 141.