نام تو كه بر قلم مي آيد خاطرات تلخ و سنگين كربلا هم مي آيد.
چه رازي است ميان نام تو و كربلا كه هرگاه نامت بر زبانها تكرار مي شود، سوزش درد كربلا هم قلب ها را مي سوزاند.
وقتي قلم نامت را مي نويسد بي اختيار دست بريده عبدالله هم مي آيد، فرق شكافته عباس و دستان بريده و چشم پاره شده اش، بدن ارباً ارباي علي اكبر، حنجر شكافته علي اصغر و سخت تر و تلخ تر و دردآورتر حسين وقتي در گودال دست و پا مي زد و از تو مي خواست به سوي خيمه ها بازگردي كه بچه ها ديگر پناهي جز تو نداشتند.
زينب بانوي صلابت و يقين!
چه رازي است ميان اسم تو و قلب هايمان كه تا نامت را بر لب جاري مي كنيم قلب هايمان خون مي گريد و سوگوار لحظه اي مي شود كه تو با تمام داغ و غربت، غريبانه با عالم خاك وداع كردي تا از ناراستي هاي زمانه به مادر شكايت كني
و اينك خداحافظ پرستوي زخمي خانه به دوش.
خداحافظ امانت دار علم لدني كه جام هاي بلا را در امتحان <توفان پر بلاي كربلا>، <طشت خون>، <سرشكافته> و <پهلوي شكسته> بدون هيچ شكوه نوشيدي و محو جلوه هاي حق بودي.