چه زيبا و خاطره انگيز است! عدد دوازده، شمار ماه هاي سال در نزد خدا است؛ دوازده برگزيده ي خداوند در ميان بني اسرائيل؛ دوازده چشمه كه به فرمان خدا براي بنياسرائيل در دوران سرگرداني از زمين جوشيد، دوازده برج فلكي و آنگاه دوازده امام معصوم كه درود خدا بر آنان باد. دوازدهم بهمن نيز، فرود خميني كبير بر سرزمين نور و اينك دوازدهمين روز از فروردين؛ روز جمهوري اسلامي ايران.
موضوع: "در کوچه های تقویم"
بهار، تعجب سبزي است در چشم هاي خاك
رو به روي اين شگفت درنگ كن…
و درختان، تجسم استفهامي سبز، كه سال را چگون سرآوردي؟ و در زمين، براي شكفتن حتي يك گل، هيچ فكر كرده اي؟
بهار مي پرسد…
باغ را با كدام چشم به تماشا نشستي؟! و آب را چگونه؟
بهار، از حيطه تماشاي صِرف بيرون است…
بهار، فلسفه ساده اي است براي آن كه بدانيم، زمين عرصه كوچ است و غفلت، چه دريغ مطوّلي دارد.
بودن ضرورت است چنان كه زمستان و مرگ ضروري تر؛ آنسان كه بهار آمده است تا دامن دامن گل نثار گل سرسبد موجودات نمايد
و تو اي اشرف مخلوقات! چه گلي بر سر خويش نهاده اي؟
اي سرگردان! اگر به مرگ اعتماد كني، معاد جاذبه اي است كه تو را بر مي انگيزاند سبزتر از هزار بهار.
زنده ياد سلمان هراتي
فداكارى:
از نبرد اُحُد برگشت؛ با هشتاد زخم. فتيله ها را از زخمى وارد مى كردند و از زخمى ديگر بيرون مى آوردند [و بخيه مى زدند]. پيامبر بر او وارد شد. على(ع) همانند لقمه اى بر سفره بود. چون رسول او را ديد، گريست و فرمود:
وقتى مردى در راه خدا اين چيزها را تحمل مى كند، بر خداوند است كه به او چنين و چنان [پاداشى] دهد … .
امام گريان گفت: «پدر و مادرم فدايت باد. سپاس خداى را كه مرا در حال گريز و فرار از تو نديد. پدر و مادرم فدايت، چرا از شهادت محروم شدم؟»
سلام بانوي بارانها!
از دل هزار پاره ات اگر بخواهم بگويم؛ از زخم هاي تن پدرت، موسي بن جعفر(ع) كه با غل و زنجير اسارت، مرهم مي يافت؛ بگويم يا از نسيم غربتي كه از سوي تبعيدگاه برادرت، علي بن موسي(ع) وزيدن ميگرفت؟! اگر مرغ دل، كوچ هم آشيان خويش را تاب مي آورد، كجا مي توانستي دل از مدينه برگيري و دامن از آن خاك بركشي؟
پس بايد بار سفر بر مي بستي و زينب وار، به دنبال برادر مي آمدي تا بيت النور ميزبانت شود، براي چند صباحي و سپس آنگاه كه نفست بوي ياس به خود مي گيرد، يك چشم به مشهد كاظمين بدوزي و يك چشم به مشرق خراسان و سپس هفده روز ميزبان بودن بيت النور به سر آيد …، اما چه زود گذشت! … گويي همين ديروز بود كه كاروان شتران در ميان شادي و صلوات وارد قم شد. قدم به قدم قرباني ذبح كرده بودند تا خداوند وجود اين ميهمان را از گزند حوادث حفظ كند. اينك و امروز، هفده روز از آن مي گذرد و حال و هواي اين شهر تغيير كرده است. هر جا را كه مي نگري، پرچم عزا برافراشته شده است. مردم گريه كنان به منزل موسي بن خزرج مي روند.
به مناسبت هشت ربيع الثاني ميلاد امام حسن عسگري(ع)
جاثليق بزرگ مسيحيان با كندي از جايش برخاست. دستمالي را كه به دست داشت، به پيشاني عرق كرده اش كشيد. گرماي هوا كلافه كننده بود. فضاي شهر از هرم آتش خورشيد و خشكي هوا دم داشت. رودخانه خشك شهر انبوه درختچه ها، علفزارها و نيزارها را ميزبان شده و زمين و زمان در چنگ آفتاب به اسارت درآمده بود. <جاثليق> اما با لبخندي تمسخرآميز بر لب، نگاهي به آسمان كرد و گفت: <سه روز است كه مسلمانان به صحرا رفته اند و نماز باران خوانده اند تا خدا باران رحمتش را برايشان نازل كند؛ اما هنوز باراني نيامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا به حال باران آمده بود. امروز نوبت ماست كه حقانيت خويش را اثبات كنيم>.
فداكارى:
از نبرد اُحُد برگشت؛ با هشتاد زخم. فتيله ها را از زخمى وارد مى كردند و از زخمى ديگر بيرون مى آوردند [و بخيه مىزدند]. پيامبر بر او وارد شد. على(ع) همانند لقمه اى بر سفره بود. چون رسول او را ديد، گريست و فرمود:
وقتى مردى در راه خدا اين چيزها را تحمل مى كند، بر خداوند است كه به او چنين و چنان [پاداشى] دهد … .
نسيمي كه از هر سو به مشام خسته اش مي وزيد راه را برايش هموار مي كرد. زمام ناقه اش را كه از راهي دراز، خسته و درمانده بود به دست موسي بن خزرج سپرد. غبار اندوه بر چهره ي خسته ولي آرامش سايه مي افكند و گاه قطره اشكي كوچك بر دامنه ي گونه هايش رهسپار مي گشت. به دور دست مي نگريست و شايد به اين مي انديشيد كه برادرش در طوس سر بر زانوي كدام غربت گزارده است.
چندي پيش براي زيارت برادرش رضا(ع) از مدينه به سمت مرو حركت كرد و آنقدر اشتياق زيارت او بر جان خسته اش اميد مي داد كه مسافت راه و سختي مسير هيچ كدام نتوانست آتش اشتياقش را كم كرده و مانع از سفر سخت و طولاني او شود. گرماي بيابان و سوزش آفتاب، اندام ضعيفش را آنقدر مي آزرد كه گاه ناي پلك از هم گشودن را نداشت. ضعف و خستگي بر استخوان هاي ظريفش هجوم مي آورد و بيماري اش شدت مي گرفت. پس از پيمودن راهي سخت و مسيري طولاني زير درخت هاي سرسبز و در كنار نسيم روح انگيز ساوه كمي استراحت نمود. اما آتش تب فرو ننشست. و بيماري اش لحظه به لحظه عميقتر مي شد. از همراهانش پرسيد تا قم كه ديار مقدّر من است؛ چقدر باقي است و ده فرسخ بيشتر باقي نمانده بود. وقتي خبر بيماري اش به آل سعد رسيد و عطر قدومش مشام مشتاقشان را نوازش داد، به استقبال بانوي گرامي شان آمدند و موسي بن خزرج كه محترمترين مرد قوم بود مهار ناقه ي حضرت را در دست گرفت و آرام به سوي خانه ي كوچك خويش رهسپار شد.
فاطمه ي معصومه(س)تنها 17 روز در كنار شيعيان عاشق و مشتاق قم اقامت كرد و روح آزرده اش كه از غم غربت برادر چشم را در خستگي خويش شريك مي كرد به سمت آسمان قرب خداوندي پرواز نمود و قم ديار عاشقان و دلسوختگان اهل بيت گشت.
منبع : تاريخ قم، محمدحسين ناصر الشريعه .
26 بهمن 1367: امام با اعلام حكم اعدام سلمان رشدي،عظمت اسلام را يك بار ديگر به نمايش گذاشت.
«از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه اي كه آنان را يافتند، سريعاً آن ها را اعدام نمايند تا ديگر كسي جرأت نكند به مقدّسات مسلمين توهين نمايد.»(1)
اعلام عزاي عمومي، تعطيلي جلسه ي مجلس شوراي اسلامي، راهپيمايي گسترده در سراسر جهان اسلام، …
مؤسسات انتشاراتي «پنگوئن» و «ويكينگ»(2) در پي تهديدهاي مسلمانان، دوبار مجبور به تغيير محل كارشان شدند.(3)
جهان بايد بداند اسلامي كه مي فرمايد: «لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا» (4) هرگز پيرواني نمي پروراند كه در مقابل اهانت به قرآن و مقام بلند انبيا سكوت نمايند. خميني بزرگ مردي كه جهاني از نام آسماني اش به لرزه در مي آمد، حكمي تاريخي صادر كرد تا همه به ياد داشته باشند كه مقدسات مسلمانان، خط قرمزي است كه هيچ خام انديشي حق تجاوز به حريم پاك آن را ندارد.
پي نوشت:
(1) . روزنامه ي اطلاعات، چهارشنبه 26 بهمن 1367، شماره 689 18.
(2) . مؤسساتي كه انتشار كتابهاي سلمان رشدي را به عهده داشتند .
(3). روزنامه ي اطلاعات، 27 بهمن 1367، شماره 690 18.
(4). نساﺀ ) 4 ( : 141.
با ورود انسان به شبكة «ارتباطات اجتماعي»، ويروس هايي وارد هارد انسان مي شود كه ممكن است هر لحظه برنامة ذخيره شده و سيستم آدمي را مختل كند. برخي ها به بهانة دنياي باز اطلاعات، انتظار دارند انسان ها «بسته هاي غير فرهنگي» آنها را به طور كامل و بدون باز كردن و ويروس يابي بپذيرند.
بهمن 1357: دهمين «ليال عشر» به «والفجر» زيباي پيروزي روشن شد.
ده روز از نزول جلوه ي قرآن ناطق گذشته بود. ده روز طوفاني. ده روز پر خروش. و امروز همان روزي بود كه خدا خواسته بود «غلبت فئة كثيرة بإذن الله»(1) را به تمام جهان ثابت كند.
شادي آن روز، شادي پيروزي يك ملّت نبود! كه سرور برافراشته شدن پرچم اسلام، آرزوي ديرينه ي تمام كائنات بود. خميني قيام كرده بود تا نام بلند اسلام را بر بام جهان برافرازد و حكومت علوي برپا كند؛ قيام كرده بود تا ملّت مسلمان را از يوغ خدمت نامسلمانان برهاند؛ قيام كرده بود تا آينده ي يك امّت را به سرنوشت سرافرازي ختم نمايد. و امروز كه او پيروز شده بود، اولين جرقه هاي اميد، اولين گام هاي تلاش در جاي جاي اين خاك پيروز درخشيدن گرفته بود.
خميني شعار ناشناخته و دور از باورِ «نه شرقي، نه غربي» را سر داده بود و امروز،روزِ آن بود كه به تمام جهان ثابت كند، مي توان به جاي شرق و غرب به آسمان تكيه زد و سربلند زيست.
و من و تو، همان هايي هستيم كه خميني به ما مي گفت: شما اميد من هستيد، شما چشم و چراغ من هستيد! و من و تو همان دوش هاي زيرِ بارِ امانتيم! من و تو همان هايي هستيم كه بايد راه آغاز شده ي خميني را در سايه سار آسماني سيدعلي بپوييم، تا قله هاي سعادت و تا ظهور دولت يار! ان شاء الله
پی نوشت:
بقره (2) : 249.