شهر را محاصره كردند و به دنبالش دلها را، تكه هاي قلب پاره پاره شده را بر نيزه كردند و بر دروازه آبادان كوبيدند.
حادثه اي بزرگ، عروق زمين را مي شكافت و بر ناآرامي خاك تازيانه زد. چشم سرداران، خيره شد در خون. باد، مسافر بازگشته از خاكسترهاست. بادهاي مسموم، غرور خوزستان را محاصره كردند.
شبها و روزها گذشت امّا دلهاي محصور در حصار، به اين انديشيدند كه خارج از اين حصر، آسمان چه رنگي است و آيا كسي به ياد آنها هست؟…
اين سو … <يا ثامن الائمه> فريادي، سكوت را شكست و صدا، غرور حصار اسارت را در هم ريخت… صدا خيبر شكن بود… از حنجره غيرت برخاست تا اركان قدرت پوشالي دشمن را به لرزه آورد…
جانهاي مشتاق و دلهاي آتش گرفته به راه افتاد و حصر خاك را به همراه حصر دل، با هم شكست. يك وجب زمين به همراه صدها دل مشتاق، دوباره به آغوش وطن بازگشت تا در تاريخ ثبت شود كه حصر آبادان، تنها با يك جمله شكسته شد…
جمله تاريخي و پر ابهت روح الله… <حصر آبادان بايد شكسته شود>…(صحيفه نور، ج 13، ص 160)