اي خواهر زادگان من!
صداي شمر است كه به سمت خيام آل الله مي آيد…چهره عباس در هم رفته است، شمر از قبيله بني كلاب است،از فرزندان ام البنين چه مي خواهد؟
آسمان سر بر شانه گذاشته تا غربت آل الله را گريه كند.
امان نامه آورده اند،شكسته اند حرمت علمداري ات را،دل مرا شكسته اند،مي دانستم نمي روي مي دانستم،ستون خيمه آل الله! درب ولايت،عباسم!
درد را در زلال چشمهايت آب كن،نگاهم كن برادر،سرت را بالا بگير،شرم نكن عباسم،شرم نكن،نگاهت را زمين مگذار،مي دانستم نمي روي،پدر مي دانست روزي كه بر دستان كوچكت بوسه زد و قنداقه بهشتي ات را به سينه چسباند،مي دانست،زبان در دهانت گرداند تا حق بگويي،حق ببيني و حق بشنوي.
نامت را عباس گذاشت(اشداء علي الكّفار) (فتح-46)نامت لرزه بر اندام كفر مي افكند.
نه ……بيشتر از آن،روزي كه به عقيل گفت برايش همسري شايسته بيابد از قبيله شجاعان،مي دانست.
و عقيل فاطمه كلابيه را معرفي كرد.ام البنين را،پدر مي خواست دامان پاك ام البنين گهواره كودكي چون تو باشد! كجاي كوچه هاي شب راهت را تنگ كرده؟ كجاي دلتنگي هايت ايستاده اي؟
ماه بني هاشم! سرت را بالا بگير،شرم نكن عباسم!
در ركاب پدر هم پاي خوارج را بسته بودي،ميدان كه تنگ شود دست مي گشايي.غبار كه راه را بپوشاند و تيرگي،خورشيد را……تو مي تابي ماه بني هاشم،بتاب،شرم نكن عباسم!
تنهايي برادر را مي بيني،يارانش يكي پس از ديگري جان باخته اند،مي روي اذن ميدان بگيري،مي روي……دو برادر چشم در چشم،ديدگان مبارك امام (عليه السلام) به اشك نشسته،قطره قطره اشك محاسن سفيدش را در بر مي گيرد. برادرم تو علمدار سپاه مني،اگر بروي جمع ما پراكنده مي شود.نگاه مي كني درد امام را مي داني،اين اشكها با دل عباس چه مي كند؟غربتت را نبينم برادر،دردت به جانم،برادرت فداي تو آقاي من! سينه ام از زندگي دنيا به تنگ آمده مي خواهم از منافقين انتقام بگيرم.
نگاهي به سرو قامتت،چه لحظه هايي! در دل امام غوغايي است.حالا كه مي روي،براي كودكان آب بياور.
السلام عليك يا قمر بني هاشم
فرات، حسرت ميبرد لب هايت را
سلام . اگر متن از دست نوشته های طلاب است در وبلاگ سوگواره حدیث عشق متن را ارسال کنید تا در بخش مسابقه آن شرکت داده شوید