به بهانه 15 شوال؛ وفات عبدالعظيم حسني
مقابل حرمت ايستادهام براي اينكه اذن بدهيام براي ورود؛ ياد مدينه افتادهام؛ مدينهاي كه حسرت ديدار گنبد سبز نبوياش، ديوارهاي بقيعش و بوييدن عطر محمدي از در و ديوارهايش كه اگر چه رنگ تجمل گرفتهاند، اما هنوز هم آن عطر ناب الهي را ميتوان از آنها استشمام كرد؛ در گوشه گوشه دلم فرياد ميزند…
اينجا، مقابل حرم تو، در ري، شهري از شهرهاي كشورم، من ياد مدينه را در ذهن تداعي ميكنم؛ مدينهاي كه تو از آنجا راهي اين ديار شدي و عطر محمدياش را با خودت به ارمغان آوردي… مدينهاي كه تو را برگزيد براي آنكه پيغام تشيع را به اين خطه، خطه ري برساني و بهانه ملت ايران باشي براي ياد اهلبيت(ع) و پيام تاريخي انتظار را بر قلبامالقراي اسلام جاري كني…
و تو اجابت استغاثههاي سرزمين من بودي در آستان دهمين ستاره كه اين سرزمين آغشته به عطر رضوي، تشنه باران ولايت شده بود و هر جرعهاي كه از جام ولايت مينوشيد، عطش خواستنش بيشتر ميشد…
اين سرزمين، تو را كه در خود پذيرفت، دست در دست ارادتت گذاشت؛ چرا كه تو حلقهاي بودي براي اتصال بيشتر اين سرزمين و مردمانش كه جام جانشان از شراب طهور ولايت لبريز شده بود، به آستان اهلبيتي كه هشتمين ستارهاش را ولي نعمت هميشه اين مردمان خواسته بود و تو پيكي شده بودي براي استحكام بيشتر اين علاقه و پيوند؛ علاقهاي كه با حضور شاه خراسان ريشهاي عميق يافته بود…
و تو ري را برگزيدي تا دور از هياهوي دشمن، عطر نينواييات را بر اين سرزمين جاري كني و با دل درياييات، هزار جويبار در خاكش…
قرنها گذشته است از گام نهادن تو بر اين سرزمين خاكي و همچنان عطر خوشايند نبوي در هواي اين سرزمين جريان دارد؛ قرنها گذشته است، اما از آن روز كه خاك كوچه پس كوچههاي اين ملك به عباي حسني تو متبرك شد و نفس حق تو در خشت خشت ديوار خانهها پيچيد، اقليم ري حرمت فاطمي پيدا كرد…
از همان روز كه ساكن اينجا شدي خاطرات يتيم نوازي جدت علي(ع) را براي شبهاي مهتابي كودكان ري به ارمغان آوردي و اينك كودكان اين شهر ـ حتي پس از چند نسل و چند قرن ـ آن خاطرات را به خوبي در ذهن دارند… تو را به رشته سبز حب فاطمه(س) سوگند، اين دستان پر از نياز و خواهش را كه به آستان ضريحت گره خوردهاند، به گوشهاي از عباي صاحب عصرمان برسان و دعا كن براي ايندلها كه هيچگاه از ولايت جدا نشود؛ كه زيستن و مرگمان با ولايت و براي ولايت باشد…