15 شوال ؛ ردّ شمس براي حضرت امير(ع)
هر روز ميآيد و ميرود. آرام و بي سر و صدا. همه او را ميبينند ولي آنقدر به بودنش عادت كردهاند كه كمتر كسي يادش ميآيد، بايد امروز هم به او سلام كند يا جواب سلامش را بدهد. خورشيد هر روز طلوع ميكند، رأس همان ساعتي كه بايد و ميرود بدون يك لحظه تأخير.
باورش سخت است اين برنامه عوض شود. مثلاً خورشيدي كه دارد غروب ميكند، دوباره بيايد وسط آسمان و همه جا را روشن ميكند؟! با كدام قانون طبيعي؟! با چه توجيهي؟! اما شد.
نماز ظهر را خوانده بودند، رسول خدا(ص) امام بود و علي(ع) مأموم. كار واجبي پيش آمد. علي(ع) را فرستادند تا آن را انجام دهد. وقتي برگشت به نماز عصر نرسيد. كنار حضرت نشست. لحظة شيريني بود. پيامبر(ص) سرش را گذاشت روي زانوهاي علي(ع) و خوابشان برد. فرشته وحي، حرفهاي مهمي براي رسول خدا(ص) آورده بود و خوابشان طولاني شد. علي(ع) هم دلش نميآمد حضرت را بيدار كند. نشسته بود آرام آرام. خورشيد داشت كم كم با زمين خداحافظي ميكرد كه حضرت بيدار شدند و نگاهي به چهره اميرالمؤمنين(ع) انداختند و پرسيدند:نماز عصرت را خواندي؟! علي(ع) چشمهايش را به آسمان دوخت: نه!
حضرت(ع) گفتند: دعا كن خورشيد برگردد. باورش سخت است، اما شد. خورشيد دوباره آمد وسط آسمان و همه جا را سفيد كرد. آقاي مؤمنان كه نمازش را خواند، دوباره ستارهها يكي يكي پيدايشان شد و مؤذن اذان مغرب را گفت.
شايد هيچ قانون طبيعي نتواند اين قضيه را توجيه كند. اما يك قانون عقلي، قرص و محكم از اين مسأله دفاع ميكند. خدا جهان را براي اهلبيت: آفريد. براي آنها. مگر هر كسي اختيار داراييهايش را ندارد؟! خيليها ميدانستند علي(ع) فقط كافي است اراده كند. اما خودشان را به ندانستن زدند و چشمهايشان را بستند، تا كمتر خجالت بكشند.