حذیفه یمان از یاران معروف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود: روزی امام علی (علیه السلام) به جانب کعبه رفت و در آنجا مشغول نماز شد. در آن هنگام مستمندی از راه رسید و از مردم درخواست کمک کرد. چون به حضرت علی (علیه السلام) رسید آن حضرت در حال رکوع بود. امیرالمومنین در همان حال انگشتر را از دست خویش بیرون آورد و به مستمند بخشید. ما در حضور رسول خدا شاهد نزول آیه بر آن حضرت بودیم. رسول خدا آیه جدید را برای ما قرائت کرد و پس از نزول آن تکبیر فرمود. آن گاه به ما فرمود: بر خیزید شخصی را که خداوند متعال در این آیه بیان کرده است ببینیم.
چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مسجد الحرام گردید، فردی مستمند را دید و از او پرسید: از کجا می آیی؟ گفت از نزد آن مرد نمازگزار که حلقه انگشتری خود را در حال رکوع به من بخشید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بار دیگر تکبیر فرمود و جلوتر رفت تا به علی (علیه السلام) که در حال نماز بود رسید. پس از سلام نماز از او پرسید: ای علی امروز بر تو چه گذشت؟ حضرت علی (علیه السلام) داستان مرد نیازمند و بخشیدن انگشتر خود به وی را برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگو نمود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با شنیدن آن داستان برای بار سوم تکبیر فرمود.
میثم بن یحیی اسدی که به خاطر خرما فروشی به تمار معروف بود یکی از یاران نزدیک امام علی (علیه السلام) بود و از آن حضرت به اندازه استعداد خویش، دانش و معرفت فرا گرفت و بر رازهای نهان و اخبار غیبی اطلاع یافت. یوسف بن عمران روایت می کند که میثم تمار به من گفت: روزی حضرت علی (علیه السلام) مرا خواست و فرمود:«چگونه خواهد بود حال تو آن زمان که فرومایه بنی امیه(عبیدالله بن زیاد) تو را بخواند و بخواهد از من برائت جویی؟»عرض کردم من از شما برائت نمی جویم. امام فرمود «به خدا سوگند او در آن حال تو را به صلیب می کشد»گفتم صبر پیشه می کنم و این کار بر من بسیار اندک است. امام فرمود«در آن حال در بهشت با من خواهی بود»میثم هر روز سراغ درختی که امام علی (علیه السلام) نشانی اش را داده بود و چوبه دارش بود می رفت و آن جا را آب و جارو می کرد و به نماز می ایستاد.
با آمدن عبید الله به کوفه و شهادت مسلم بن عقیل، میثم تمار را به کوفه و نزد عبیدالله بردند از او خواستند
ازامام علی (علیه السلام) برائت جوید و او را دشنام دهد اما میثم از این کار امتناع کرد. او را به همان درخت بستند، اما میثم همچنان از فضایل امام علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) برای مردم سخن می گفت.او سه روز تمام بر بالای دار مقاومت کرد و تا توان داست از نیکی های امام علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) و ستم کاری های یزید بن معاویه و عبیدالله برای مردم سخن گفت. در روز چهارم دست ها و پاهایش را قطع کردند و زبانش را از کام بیرون کشیدند و بر بدن شریفش نیزه زدند و به همان حال که امام علی (علیه السلام) پیشگویی کرده بود به شهادت رسید.
در شب 14 ذی الحجه که قرص ماه کامل بود، برخی از مشرکان مکه که در عقبه منی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان بسته بودند، از حضرت درخواست معجزه کرده و گفتند: هر پیامبری دارای معجزه است، معجزه شما در این شب چه می توان باشد؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: شما از من چه می خواهید؟اگر خدا باتو است و در نزد او قدر و منزلتی داری از او بخواه که قرص قمر(ماه)را دو قطعه جدا نماید.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اندیشه پیشنهاد آنان بود که جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد! خدای سبحان بر تو سلام می فرستد و می فرماید:هر چیزی در این عالم را به فرمان تو درآوردم هر چه از من بخواهی اجابت می کنم. آن گاه حضرت سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به ماه دستور داد که به دو نیم شود در همان حال ماه دو نیم گردید و معجزه الهی به وقوع پیوست، رسول خدا و پیروان او به سجده رفته و خدا را شکر نمودند. آن گاه به حضرت گفتند آیا امکان دارد دو نیمه ماه به هم بپیوندد و همانند سابق شود؟ پیامبر با اشاره ای به ماه دستور داد به هم بپیوندد. مشرکان از حضرت درخواست کردند که بالای ماه را نیز بشکافد. آن حضرت برای اتمام حجت بر آنان به ماه اشاره کرد و فرمان داد که در بالایش شکافی پدید آید. در همان لحظه انشقاقی پدید آمد و بالای ماه شکافته شد و معجزه«شق القمر»کامل گشت و حضرت محمد و پیروانش دوباره سجده شکر به جا آوردند و پیامبر به ماه اشاره کرد که به حال سابق برگردد.مشرکان و کافران که شاهد این معجزه الهی بودند به عهدشان وفا نکرده و برای ایمان آوردن به پیامبر بهانه آوردند و گفتند: ما منتظر بازگشت مسافر از شام و یمن می مانیم، اگر آنان نیز این معجزه را دیده باشند به تو ایمان می آوریم و در غیر این صورت معلوم می شود که بر ما سحر و جادو کرده و دشمنی ما نسبت به تو افزون می گردد. آری! باز هم عهد شکنی نمودند.
مشعل هدایت
خدا بار دیگر بر زمین منت می نهد و ارزشمند ترین هدیه های عالم امکان را به خاک ارزانی می دارد… و این چنین فرشتگان پی می برند که عصاره عشق،تنها در دست فرزندان آدم گذاشته شده و اینجا عرصه ظهور این موهبت است با تمام عظمتش…
شب بزرگی است اگر زمین آن را و عظمتش را دریابد که نوزادی پا به عرصه هستی می نهد که«هدایت»را بر نفوس اهل زمین به ارمغان خواهد آورد… نوزادی که غرق شدگان و وحشت زدگان در دریای بی ایمانی، دست نیاز به سویش دراز می کنند و موطن امن خویش را در این حالت دهشتناک در وجودش می یابند تا به امن ترین ساحل ها پهلویشان دهد…
مدینه آرام ارام می شکفد در خویش تا دهمین ستاره در جاده های نیمه شبان تاریخ،درخشیدن بگیرد و قلب مشتاق جهان در سینه ستبر مدینه تپیدن آغاز کند… امشب مدینه سالخورده،هوای شکفتنی تازه دارد،تا کودکی قدم بر زمینش نهد که نور دانشش،ظلمت«متوکل عباسی»را خواهد شکافت و خون خدا را در شریان مرده جهان جاری خواهد ساخت.نوزادی که تابناک ترین ودیعه الهی خواهد بود بر زمین و یادگار فضیلت و پارسایی…. چراغ هدایت خواهد بود و یاور همیشه امت که خواب تاریک دلان را برخواهد آشفت و پرچم توحید را در بلندترین قله های حیات برخواهد افروخت…
مدینه یک بار دیگر گوهری تابناک و بی همتا از بوستان اهل بیت (علیه السلام) را به دامان خواهد گرفت تا غریب نواز دل غریبان،آرامش دل یتیمان،خلوت فروز سینه بی پناهان و فروغ دیده دردمندان باشد… خورشیدی دیگر از منظومه کوثر،که انوار الهی اش از سامرا تا شرق و غرب عالم سایه خواهد افکند و درماندگان طریق سعادت را به رستگاری رهنمون خواهد شد.مردی که گرفتاران فرو رفته در عمق دریای گناه،سکان وجود را به دستان هدایت گرش می سپارند،تا کشتی وجودشان را به کرانه یاد خدا سکنا دهد…
اینک ما و دست نیازمان و دست راهنمایش…
غدیر برکه نیست .اقیانوس است ناپیدا وبی کرانه که همه هستی را دربر گرفته است .
همه تاریخ است که نه فراموش می شود ونه کهنه ،عصاره ونتیجه آفرینش وچکیده تمام ادیان الهی وخلاصه مکتب وحی ………..سر فصل اعتقادی که درون مایه همه طاعت ها از آن سرچشمه می گیرد که رسالت همه انبیا ءدر آنجا مفهوم می یابد وهمه رشدها وتعالی ها از آنجا آغاز می شود .
از آنجا که واقعه غدیر خم ،روشنایی بخش طیبه اسلام وعامل ثبات وبقا و وحدت مسلمین است ،همواره در دید اهل خرد وبینایی جایگاهی والا وبالا دارد ،زیرا در این روز با اعلام وصایت علوی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دین ونعمت الهی کامل وتمام وبا تحقق ولایت ،دین خاتم الهی کامل گردید وعید غدیر ،عید ولایت واتمام نعمت واکمال دین شد .
رونقی کان دین پیغمبر گرفت از امیرالمومنین حیدرگرفت
قلب قرآن ،قلب پرقرآن اوست ( وال من والاه) اندرشاًن اوست
عطارنیشابوری
خجسته باد امشب. چه ستاره بارانی ست امشب ،وحی نازل می شود .انسان است وسودا گری نفس، دیوارها وکوچه ها یی که سرشار از وابستگی ها وظلمت است .زندگی سرشار از عرصه های حیرت است وامشب عرصه یقین ؛عرصه ای برای بال گشودن ،برای دیدار با خداوند.
رویش یک رؤیا ،تار وپود ابراهیم (علیه السلام) را می لرزاند وهاجر(علیه السلام)بیدار می شود . ابراهیم (علیه السلام) دوست خدا ،شیفته خدا ؛ابراهیم (علیه السلام) که با فرشته ها حرف می زند و دینش اسلام است ؛او که دست هایش کعبه را برافراشته وآتش استکبار را فرو نشانده است ؛رسولی که قفل ها وزنجیرها را می گشاید ،راه دوستی با خدا را می داند وبنای خانه خدا ، کارش است ؛ او که در زمزم معرفت وضو گرفته است و برمدار کعبه می چرخد .
اوبه خدا گوش سپرده است ؛ابراهیمِ آشنای خدا ، مست از ساغر عشق الهی ،زندگی اسماعیل را به دوش می کشد، تا به فرمان الهی گردن نهد . زندگی اسماعیل در غروب است ، فرصتی ندارد تا ابدیت وعشق .زندگی و مرگ با خدا حزنی نیست . اسماعیل خاموش ومطیع امر خدا ، لبخند می زند ؛ ابدیت را احساس می کند ، پروایی نیست ، عطش دیدار است . ابراهیم (علیه السلام) پیرو اسماعیل (علیه السلام) جوان ، رهسپار آفتاب اشراق اند که وقت خدایی شدن است . ابراهیم (علیه السلام) فرزندش را به خدا می سپارد و امتحان پایان می پذیرد با رستگاری ابراهیم واسماعیل (علیه السلام) رهایی آغاز می شود ؛در گریز از ظلمت ،قفل ها را می شکند .عبور می کند از قفل ها ، درها ودیوارها تا کوچه های تجرد روح وخدایی شدن . قوّت دستش آسمانی وآرامش نگاهش آفتابی ست . حالاافقی به سمت بی نهایت گشوده می شود وابراهیم (علیه السلام) دانه تسبیح می گرداند وسجاده عشق پهن می کند . فرشته ها تماشا می کنند ،این تصویر عشق را ….؛ حالا نماز تفسیر می شود وبندگی تصویر.
پنجره های آسمان گشوده می شوند ،روَیا به بیداری می رسد . چشمان ابراهیم (علیه السلام) لبریز ازتصویر آسمان است که روشنی نگاهش را پر می کند .ابراهیم (علیه السلام) بر می خیزد ، مسرور از طنین وحی که اهریمن شکست خورده است ، نمرود نفس مرده است……خانه خدا آباد است ،قصر نمرود درون بیرون ، نابود.
عشق ، امروز را عید می کند . جشن فرشتگان است وعزای ابلیس ؛ سنگسار ابلیس که با سنگ های ابراهیم (علیه السلام) دور می شود و دور ودور تر …….؛حقیقت می شکفد ،حیات جلوه می کند وخالق شناخته می شود و زین پس این روز می شود ، روز بندگی ……. شاخص ترین میان روزهای بندگی…….
ملاقات با خدا
دعوتت کرده که بیایی اینجا ،برایش سخن بگویی از داشته ها ونداشته هایت ،از خطاها واشتباهاتت، از چیزهایی که داشته ای وسپاسش نگفته ای ، از نداشته هایی که خواسته ای ونگرفته ای ، از خودت برایش بگویی ، از دوست داشتنت …….. زمین برای یک سال چرخیده است . هر روز خورشید از مشرق طلوع و در مغرب غروب کرده است .
تا روزها وماهها بگذرند وبه امروز برسند و او تو را دعوت کرده که امروز اینجا باشی وبرایش سخن بگویی ، برایش حرف بزنی که او همیشه مشتاق شنیدن حرفهای توست .
اینجا عرفات است .جلگه ای وسیع وهموار ، خشک وسوزان ، بی آب وعلف ومواج از ماسه های نرم ساحلی…..
فکر می کنی چرا این سرزمین ؟ چرا این لباس ؟ من فکر می کنم در این سرزمین خشک وسوزان خواسته فقط حواسمان به اوباشد و بس…
خواسته که زیبایی های طبیعت ما را به خود مشغول نسازد و از او غافل ….
و خواسته با این لباس سفید که لباس پاکی هاست ، نویدمان دهد به پاکی از گناهان و خطاها ، شاید هم خواسته بگوید که این لباس توشه تان خواهد بود و باقی دیگر اعمالتان است وگفتار ونیت هایتان.
حالا با دلی به سپیدی این لباس با ابراهیم کربلا همراه شو ، خدا را بخوان وپای در میقات کربلا نه ، تا حجّت با حج ابراهیم کربلا در هم آمیزد وقتی که از حلقوم اسماعیل اش زمزم خون می جوشد…..
از همین جا می توانی بوی کربلا را احساس کنی، عطر دل انگیز عشق– ایثار وشهادت را که اینجا عرفات و امروز عرفه – فرودگاه (کل یوم عاشورا) است حسینیه (ثارالله ) است ندبه گاه (اسلام علی الشیب الخضیب) ویک خیمه مانده به قتیل العبرات است.
یادت باشد کانون خانه اش را هر گاه که دق الباب کنی ، دری برایت می گشاید وسلامت را پاسخ می دهد ، پس بخوان او را به ندبه واشک واستغفار و دستهای تهی ات را به سویش بگیر وبخواه که برهوت نیازت را با باران عنایت وبخشش خویش سیراب گرداند.
امروز می توانی ، اگر بخواهی ، سرنوشتت را عوض کنی و با ملائک همراه شوی وبالا بروی تا آغوش مهربان خدا .
امروز می توانی ، اگر بخواهی ، خدایان خفته در وجودت را خاکستر وطاعت خدا را به جا ی آنها بگذاری.
انشاء الله تعالی
از تو که می خواهم بنویسم ، قلمم یاری نمی کند گویی …….
سرودن سخت می شود ونوشتن ، دشوار
که عظمت بلند تو را سرودن از هر قلمی ودستی وزبانی ، بر نیاید
سخنانت را می خوانم که گویای جلوه ای از دریای عظمت تواند پندهایت ، نصح هایت ، و وصیت هایت .
آنچه را که نه به دیگران – یاران زمان بودنت
که به ما گفتی وآنها که پس از ما می آیند وخواهند آمد
گفتی رضای خدا در طاعتش مخفی شده استومن هیچ طاعتی را کم نشمردم
مبادا که رضایت خدایم درآن باشد
گفتی آن که با همنشین بد ، نشست وبر خاست کند در امان نمی ماند
آن که به محل بدی رفت وآمد کند متهم می شود
آن که مالک زبانش نباشد پشیمان می شود
ومن کوشیدم که زبانم را به نیک عادت دهم که از آن بهره مند شوم
که زبانش را به هر آنچه که عادتش دادم به همان عادت کرد
گفتی در ساحل قناعت ، با دوری از حرص ،فرود آ با کوتاه نمودن آرزوها ، شیرینی زهد را بچش
با پوشیدن لباس نا امیدی از دنیا ،اسباب طمع را قطع کن
و من به خودم می اندیشم به نفسم به آنچه مرا به خودی خود می خواند برای داشتن دنیا
نگاه می کنم غرق شده ام در گرداب این سرای فانی سرابش مرا فریفته است وچشمانم آلوده به حب دنیا
زشتی ها را نمی بیند و پلیدی ها را نمی خواند
روز دو شاهكار آفرينش،دو برهان خداوند دست به دست هم مي دهند تا انوار متبرك را چند برابر كنند و كهكشان راه شيري زمين را روشن سازند؛تا در پرتو اين پيوند نوراني،بشر خاكي،نقبي به ملكوت بزند و از راز و رمز جبروت سر درآورد.
امروز اين دو آينه ملكوتي باعث درخشش خورشيدهايي در مسير چرخش زمين گشته اند كه تا امروز،زمين در سايه درخشش آنان راه خود را به سوي تعالي و تكامل باز جسته است.از پيوند اين دو آينه ماهتابي پديد آمد كه ماهيت شام تاريك را براي هميشه سوزاند:«مَرَجُ البَحرينِ يَلتَقيان»
و دو دريا در قداستي بي نظير به هم پيوند مي خورند، دو درياي علم و حلم؛علي (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) تا جهان به خنكاي وجودشان به ساحل آرامش برسد… و كائنات بر عظمت و زيبايي اين دو گوهر كنار هم نشسته،صلوات مي فرستند.