در سهرورد به دنيا آمد و سالهاي كوتاه با قلبش انديشيد و با شتاب آخرين كاروان رفت كه سر به تيغها بسپارد.
به راستي شهاب بود، كوتاه و سوزان. ذرات در عمق باورهاي اشراقي اش قطره قطره شناور شد.
مسافر بود كه هجرتش را از مغرب آغاز كرد يعني از عالم خاك كه قرارگاه ظلمت است و مي خواست نهايت به مشرق برسد و رسيد، عالم نور.
هم سفر بود با عقل و دل كه نه دل به تنهايي حقيقت را در مي يابد و نه عقل. از مكتب مشاء شروع كرد و آنگاه آن را با حكمت و عرفان در هم آميخت تا فلسفه تازه اي را پي ريخته باشد، به نام حكمت اشراق.
مي گفت آدم، غريبه اي است در تبعيدگاه در مغرب ظلمت، از اين رو كه ميل به بالا دارد. قفس خاك را بر نمي تابد و مي كوشد تا راهي به رهايي بيابد.آدمي مسافر است، مسافري كه با شنيدن آواز پر جبرييل رهسپار ناكجا آباد مي شود.
پس حقيقت دارد آن ندايي كه هر دم از درون ما را به دور دستها فرا ميخواند و ناگاه…
ديوارهاي بلند حلب بخيل بودند كه شاخهه اي رونده ي “آواز پر جبرييلي ات” را كه با “عقل سرخ"([1]) تمام ذرات عقيق آميخته بود، تاب نياوردند و چيدند و صداي شوريدگي ات را خاموش كردند.
[1]. نام دو كتاب سهروردي.
قال اميرالمومنين عليه السلام:
فرض الله … الصيام ابتلاء لاخلاص الخلقامام على عليه السلام فرمود:
خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد.
نهج البلاغه، حكمت 252