خدایا
چرا دیگر جواب نمی دهی؟ همه ی تماس هایم بی جواب مانده اند. هر چه زنگ می زنم میگوید: مشترک مورد نظر در دسترس نیست.
خدایا! آخر تو خدایی باید همیشه در دسترس باشی نگاه کن چقدر تماس بی جواب miss called داری .
ماه رمضان شده است. خدا به طور اختصاصی جواب می دهد، حتما جواب می دهد.
و حال:
شبهای قدر شده است. ردخور ندارد، حتما جواب می دهد. همه نشسته اند و دارند با تو تماس می گیرند. شنیده ام زمان بندی کرده ای و به همه جداگانه وقت می دهی، تا بی نهایت وقت داری. همه بیدارند و کتاب راه نمای تو را در دست گرفته اند. دقیق شده اند در قرآن.
گویی کتاب دیگری است. مگر نه این که از تولدمان قرآن به گوش مان خوانده اند پس چرا این قدر با قرآن غریبه ایم؟
مفاتیح در دست گرفته ام و با عجز و ناله برایت پیامک می زنم. صورتک گریان می فرستم که خدایا:مرا ببخش اگر خیلی زنگ زدی و من مشغول دنیا بودم و شنیدی: مشترک مورد نظر خارج از محدوده ی دسترسی است.
مرا ببخش که هر روز پنج بار زنگ زدی و من رد تماس زدم. آخر می دانی صبح های زود خواب هستم و ظهرها و شب ها گرفتار.
مرا ببخش که تو را در لیست مخاطبین saveنکردم و هر دفعه شماره ات را فراموش کردم.
به همه و همه پیامک زدم و forward کردم، به جز نام مقدس تو.
مرا ببخش که شماره گیری سریعم را اختصاص دادم به عشق دنیوی و مال و شهرت.
مرا ببخش که background گوشی ام حوریه های دنیوی هستند با نگاه هایی نافذ که نمی دانم چرا به جای این که آرامم کنند پریشانم می کنند.
مرا ببخش که حافظه ram 4G-8G-32G ام پرشده است. بارها خواسته ام متن قرآن و مفاتیح و…. را توی گوشی ام بریزم اما جا نداشت یعنی داشت ولی خودم فکر کردم شاید بخواهم بعدا عکس یا کلیپ بامزه ای را بلوتوث بگیرم و جا نداشته باشم.
مرا ببخش که یادم رفته است آیه ی صریح قرآنت در مورد مسخره کنندگان را.
فکر کردم با گوشی عیبی ندارد. همه را مسخره کردم. برای همه صدا گذاشتم. و sms ساختم و رکیک ترین حرف ها را برای همه send کردم و هیچ نفهمیدم که قبح همه چیز را دارم می شکنم.
داشتم این حرفها را به تو می زدم که خوابم گرفت. سرم را به دیوار تکیه دادم و …
از خواب پریدم یک پیام جدید new massage داشتم و تا بی نهایت تماس بی پاسخ و این بود پیام تو:
مشترک گرامی ارتباط شما با درگاه ابدیت وصل گردیده است. سحرگاه بیست و سوم رمضان، وقت اختصاصی شماست.
ساعت 5 صبح است. تمام شد. ملاقات های خصوصی تمام شد و مقدر شد، آن چه باید می شد برای یک سال و شاید یک عمر.
حالا چه کنم؟
تو آمدی و تا بی نهایت تماس گرفتی و من خواب بودم. برایم چه مقدر کرده ای؟
تماس می گیرم. پیامک می زنم پیام ها نمی رود.
حق داری خدا. چرا به گوش نبودم؟
گوشی ام را برمی دارم زنگش را روی اذان ها تنظیم می کنم. تا به گوش باشم و با هر اذان تو را بیابم و خود را دریابم. همه جا و همه جا تو را می آورم.
تو می آیی و همه پیام هایم به ابدیت send می شود.