امشب، شب غنيمت شمردن فرصتهاست كه از اين «من» زميني تا آن «آنِ» الهي، راهي نيست.
امشب بايد لحظهها را غنيمت شمرد و چون گوهري ناب قدر دانست كه امشب ميتوان كولهبار پر از گناهم را با مدد اين اشكها، سبك كنم؛ كه اين اشكها، امشب خاموش كنندة شعلههاي خشميست كه قرار است تنمان را به آتش بكشند …؛
كه امشب از تمام بندهاي «جوشن»م بايد تمنا ببارد…
امشب بايد زير سايه كلمات كتاب مقدس نشست …
بِكَ يا الله؛ بِكَ يا الله … و خدا را به نام خواند … يا مَن لَهُ الأسماءُ الحُسنَي … و از شعلههاي عذابش بيمناك بود … يامَن إلَيهِ يَهرَبُ الخَائِفُون … تا بنده شرمسارش را بپذيرد … يا مَن إلَيه يَفزَعُ المُدينُون … كه سرمايهام،محبتيست كه به عالم نخواهم داد … يا مَن بِه يَفتَخِرُ المُحِبُّون … كه شكوههاي دلم را ميداند… و آب توبه، چشمهايم را صيقل ميدهد…
الهي …
اي كه ميخواهي خانه دلم فقط از آن تو باشد و هيچگاه، حتي به لحظهاي گذرا، غير تو در آن پاي ننهد…
الهي …
اي كه غبار از آيينه قلب دوستانت ميزدايي تا دل به كمند محبت هيچ محبوبي غير تو ندهند و به حريم هيچ كس جز تو روي ننهند…
الهي …
با رحمتت مرا بطلب كه به آستان وصلت برسم؛ مرا به جذبه محبت و عشقت مجذوب كن تا روي دل به سوي تو كنم و از غير تو روي گردانم.
الهي …
هر كلمه كه بكارم، محكوم است به پژمردگي و فقط كلام توست كه تمام ريشههاي روشني را به باغچه دلتنگيهايم ميآورد و من با كلمات تو تجربه ميكنم لحظه به لحظه روئيدن را؛ باليدن را و زيباتر، با تو بودن را.
الهي …
لغزشهايم لباس خواري بر تنم كرده و فراق و دوري از تو، جامة بيچارگي بر قامتم …
بخوان مرا به خودت تا شورهزار دلم با باران رحمت تو آباد گردد.
الهي …
ميخواهم در قريه قرب تو قدم بگذارم و چند نفس قدسي، ميهمان تو باشم و همنشين مهرباني سرشار از شيريني تو …
ميخواهم با تو باشم تا از هرزگي كه لحظههايم را بر باد ميدهد؛ رها شوم؛ از بيهودگي كه خستگي را برايم به ارمغان آورده است و درماندگي و واماندگي ….
الهي …
قلبم، هراسناك از چهارديواري ضلالت و گمراهي، تو را ميخواند تا به آرامش برسد كه جز هدايت تو نور روشن ديگري برايش نيست.
قدمهاي ناتوانم كه در كوچه پس كوچههاي گناه چرخيدهاند و قدم زدهاند، تو را ميجويند تا به آرامش رسند كه صراط مستقيمي جز راه تو نيست.
الهي …
خستهام از اين زخمهاي چركين روح، مبتلا به تيرهاي زهرآلود گناه كه فقط با مرهم احسان و رحمت تو درمان ميشوند …
الهي …
فرداي رستاخيز كه قامت خميده از گناه، به پيشگاه مقدست حاضر ميشوم؛ فردا كه در محشر قيامت در صور دميده ميشود و سر از خاك گور بر ميدارم؛ فرداي حسابرسي، هيچ دادرسي جز تو ندارم كه شفيع باشي مرا به مناجات و استغاثة اين شبها …!
الهي …
اگر از گناهانم بپرسي، از بخشايش و لطف و كرمت ميپرسم و اگر از ذلت و خواريام بپرسي، از كرم و بزرگواريات ميپرسم.
الهي …
اگر در اين خلوت شبانه، دستي از دعا به سويت بلند كردهام؛ چون تو مرا فرمان دادي به دعا و خاكساري در اين شبها به وعدة «لبيكت» و دروازه توبه را به رويم گشودي تا در سايه سار بنده نوازيات دستگيرم باشي.
الهي …
اينك با دستاني از اجابت؛ با زباني از توبه و انابه بر پاي ايستادهام با كتاب مقدست كه شاهد بگيرمش براي خواري و پشيمانيام؛ دست رد بر سينهام مزن و كامم را به باران رحمتت سيراب كن …