مگر مي شود براي نگاهت تفسيري آورد؟
مگر مي شود بهشت را در ژرفاي نگاه مهربانت ناديده گرفت؟
مگر مي شود نامت را، كه آشناترين واژه مهرباني در عرش الهي است، زير لب زمزمه نكرد؟…
مگر مي شود تكرار آهنگين نامت را كه تبلور عشق و عاطفه، مهر و ايمان، صبر و اميد و … حيات است به فراموشي سپرد؟
مگر مي شود يك دل سير تو را دوست نداشت؟
مگر مي شود در وسعت بي ساحل درياي نگاهت خيمه زد و طعم عشقت را نچشيد؟
مگر مي شود از تعظيم آسمان، چشم پوشيد، كه به احترام حضور ملكوتي ات، قامت خم كرده است!
مگر مي شود عطر عاطفه ات را نبوييد، و بوي دل انگيز سيب را از وجودت به مشام جان نخريد!
مگر مي شود صداي فرشتگان را نشنيد كه به حرمت مادري ات سوگند مي خورند!
مگر مي شود بلنداي روح و لطافت دل دريايي ات را انكار كرد؟!…
مگر مي شود از پنجره چشمت روشناي ستارگان را نديد؟!…
مگر مي شود از لبخند تلخت، كه به نگاه ناباورانه به رخدادهاست، چشم پوشيد؟!…
مگر مي شود از تو نگفت، كه پيش از زمان ها و تا هميشه، ذرات عالم وجود و باغ هاي بهشتي از فيض وجود تو سيراب گشته اند!
مگر مي شود از تو ننوشت، كه آدم(ع) از نور وجودت علم آموخت و به نور كلمات وجودت از سرگرداني نجات يافت!
مگر مي شود تو را نخواند، كه زكريا(ع) به بركت نام تو در چشمان يحيي(ع) لبخند زد!…
مگر مي شود تو را نسرود، كه بلنداي وجودت لباس عزت بر قامت زنان پوشاند!
مگر مي شود تو را نشناخت، كه خدا جان تو را از مهرباني خويش سرشت!…
و سال هاست، كه قلم مي نويسد و سال هاست، كه تن سپيد كاغذ با نام تو مزيّن مي گردد و سال هاست، كه غزل از نام تو شور مي گيرد. و سال هاست، كه شاعران مي كوشند تا زلال چشمان تو را تفسير كنند و غبار كدورت هاي روزگار را از دل ها بزدايند و جلا دهند. و سال هاست، كه …
و قلم هنوز هم مي نويسد و كاغذ هنوز هم به نام تو مزيّن مي گردد و غزل هنوز هم با نام تو پر شور مي شود، اما…
<فاطمه را فقط خدا مي شناسد؛ كليد تمام درهاي بسته و مشكل گشاي تمام گرفتاري ها و رنج هاي عالم و آدم…>.
سلام ممنون که به وبلاگ ما سر زدید .
وبلاگ زیبایی دارید.