11 شوال 3 سال قبل از هجرت؛ عزيمت پيامبر اكرم(ص) به طائف براي تبليغ…
12 فرسنگ دورتر از جنوب شرقي امّ القريٰ، بهارستاني سرسبز و زيبا آرميده است؛ ملكة شهرهاي حجاز طائف، شهري كه خداوند يكتا نعمت را بر مردم آن تمام كرد، ولي آن ثروتمندان نافرمان، تكه سنگِ لات را دختر خدا ميخوانند و به بت خانه با شكوهش مباهات ميكنند.
إِنّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغيٰ أنْ رَآهُ اسْتَغْنيٰ؛ به يقين انسان طغيان ميكند، از اينكه خود را بينياز بيند.
و پيامبر رحمت كه حالا در مكة بي ابوطالب و خديجه روزگار سختي را ميگذراند، به قصد هدايت قبيلة بني ثقيف راهي ميشود؛ اما چه اميدي به ساكنان طائف كه در ميان عربِ بيابانگرد هم به سنگدلي و درنده خويي شُهرهاند.
نه مهرباني طبيعت، دلهاي سنگشان را نرم ميكند، نه حتي مهرباني اين مرد فرشته خو كه 30 روز با سخنان آسمانياش به زندگي دعوتشان ميكند.
هر روز با سنگ و دشنام به استقبالش ميآيند و به قصد نشنيدن سخنش هلهله و هياهو ميكنند.
و دلي كه سخن حق در او ننشيند، از سنگ سختتر ميشود: سپس دلهايتان از سنگ سختتر شد، و اي بسا سنگ بشكافد و از دلش نهر آب روان گردد، يا لااقل از خشيت خدا هبوط كند و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست.
صاحب خلق عظيم از سنگها و بيحرمتيهايي كه بر جسم و جان نازنينش نثار گرديد، نه نگران بود و نه شكوهاي كرد. تنها نگرانياش از اين بود كه دلهاي سنگتان آتشگيرة دوزخ شود، كه دائماً ميفرمود: اللّهم اهد قومي فإنّهم لايعلمونو تنها شكوهاش اينكه آنچه از طائف كشيدم به وصف نيايد.
از آن شهر آباداني و فراواني، تنها بردهاي مسيحي نداي حق را لبيك گفت: عداس از مردم نينوا، يك كلمه گفت لا إله إلاّ الله و رستگارِ قوم شد.
پر از عطشم، مرا تو دريايي کن
سرشار از احساس و تماشايي کن
هر چند که ما بديم و پيمان شکنيم
اي خوب بيا دوباره آقايي کن