اینجا نباید سخن از آب بگویی،حتی اگر مادرت بانوی همه آبهای جهان باشد و پدرت سقای کوثر بهشت!
اینجا نباید سخن از آب بگویی،حتی اگر ثمره نیکوی«مَرَجُ البَحرِینِ یَلتَقیان»باشی!
اگر اینجا سخن از آب بگویی،با چنگ و دندانهای تیز کسانی روبه رو می شوی که روزگاری قلم بر کاغذ فرساییدند و برایت نامه ها فرستادند که بیایی و امیرشان باشی و حالا فقط به درهمی و دیناری تو را فروخته اند؛ و آن درهم و دینار برایشان ارزشمند تر و بهتر از ولایت و تبعیت از تو بود!
اینجا باید از گودالی سخن بگویی که گود است و سست،اما خون عزیز خدا،نه….خون خدا،همان ثار الله را در خویش مکیده و از ذلت به اوج عزلت رسیده است!
حالا امضا کنندگان نامه های دعوت، شمشیر را به استقبال آورده اند.تو هم باید در این طوفان بلا خیز کشتی نجاتی باشی که طریقان راه را به سلامت به ساحل نجات برسانی!
حالا روز دهم است و من به زیارت گل آمده ام با سینه ای سوخته و چشمی گداخته،با لبانی تاولناک و دستانی که بر سر انگشتانش حسینیه ای بر پاست.
از خونی می خواهم بگویم که چه سینه ها را که نسوزانده است و چه دلها را که چکه چکه آب نکرده است.خونی که رنگ عشق را رقم می زند و مشق دلها می شود برای همه پیام آوران آزادی و آزادگی.
ومن چگونه کربلایت را به رشته تحریر در آورم؟زیبایی ملکوتی را که زینبت دید و فریاد بر آورد بازوانی خمیده که خدایا قربانی آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بپذیرد.
من از کربلایت چگونه بنویسم؟ که اگر خاک دامن دامن از شعله در هم بپیچد و اگر خشکسالی تمام هستی را مچاله کند و غبار بگیرد تمام دنیا را،جای شگفتی نیست و عجیب نیست اگر تمام درختان جهان یک به یک واژگون شوند!
چگونه می شود خیمه هایی را که در آتش کینه دشمن شعله می کشد را به تصویر کشید؟ وفتی با سوختن خود دلهای عاشقی را می سوزاند.
چگونه از نفس های مطمئن بگویم که طوفان صحرا را به زانو در آورده است؟
نمی دانم راز سخن کوبنده زینب(سلام الله علیها)آن ندیدن جز زیبایی را به چه تفسیر کنم؟ به شجاعت و دلاوری ات؟ به ایثار و فداکاری ات؟به خطبه های غرّایت و یا به صبری که می دانستی به یقین پاداشی نیکو دارد؟
الهی رِضاً برضائک و صبراً علی بلائک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین(مقتل مقرم،ص218)
نمی دانم زینب(سلام الله علیها) چه زیبایی هایی را دید؟
در رازو نیازهای عاشقانه ات با خدا؟ یا دمیدن نور ایمان از خون بر زمین ریخته تو؟ در کالبد خشکیده بشریتی که رو به اضمحلال قدم بر می داشت؟ از طواف عشق در کعبه شهادت؟ از لحظه های توکل و اخلاص یاران دلسوخته ات که عشق را از در کنار تو بودن و در رکاب تو بودن آموخته بودند؟ از آوای شش ماه ای که بر حلق تشنه اش آبی از جنس تیر باریدن گرفت؟ یا دستان بریده ای که مشک را برای طفلان تو می خواست؟
شاید راز آن همه زیبایی که زینب (سلام الله علیها)دید همان بار امانتی باشد که وقتی تو در مذبح عشق در خاک و خون افتادی، برای ملائکی که حیران و پریشان نظاره ات می کردند معنی شد. آیه «إنّی أعلمُ ما لا تَعلَمون»( بقره،آیه 30) تا بر همگان حقیقت«الإنسانُ إنَهُ کانَ ظَلوماً جَهولاً»( احزاب،آیه 72) آشکار شود.
سخن از آب گفتن در صحرای واویلا،افسانه ای بیش نیست.