به مناسبت 25 ذي القعدة دحوالأرض؛
﴿وَ إلَي الأرض ِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾
بنگر كه چگونه فرش خاكي زمين از زير خانه كعبه مي گسترد؛ همان جا كه مركز طواف هاي هفت گانه است؛ هفت مرحله براي تكامل انسان! و اينك خاك ظرفيت و اصالت مي يابد كه قدم گاه انسان هاي آسماني شود:
﴿وَالأرضُ بَعْدَ ذَٰلِكَ دَحَاهَا﴾؛ <و پس از آن، زمين را با غلتانيدن گسترد>.
سياره اي در همسايگي خورشيد، سرگردان و خاموش! سياره اي خاموش چونان حيوان غلتيده در خاك، تسليم و افتاده و ساكت! كه به بركت مقام كعبه، رنگ خشكي را به خود ديد.
اين زمين است سربرآورده از زير خانه كعبه تا چمنش بستر نرمي شود براي آهوان، و درختان جايگاهي براي ذكر و تسبيح پرندگان!
اين زمين است آفريده شده براي نشو و نماي عشق! جايگاه آفريدگان تا به تسبيح توحيد بخروشند، تا دل با خميره عطرآگين گِلش، ساخته و پرداخته شود و عشق الهي را در دامان بپروراند.
اين زمين است آغاز شده از نقطه اي به بلنداي هستي، از مركزيت عالم، مركزيت مهرباني، خانه روشني كه امتداد گرفت از نقطه اي كه ابراهيم علیه السلام سنگ بنايش را خشت خشت با جان و دل، بالا برد!
اين زمين است با راه هايي كه نشان روشن گر است براي رهروان كه در جاده هاي هدايت مي خواهند قدم بردارند، جايگاهي براي زندگي بشر و جايگاهي براي انفاذ امر الهي.
زميني كه نيمي از آن سبز و با طراوت، نيمي آبي و زلال، نيمي خاكستري و شعله پوش و نيمي بلند و برافراشته. زميني كه حركاتش با سنگ هاي سنگين و به وسيله قله هاي مرتفع و بلند از صخره هاي بزرگ تعديل شد، و سطوح بي آب و علف با آب هاي چشمه سارها سيراب گشت و از خشكي هاي زمين گياه و از مواضع بي گياه كوه ها، علف هاي تازه سربرآورد.
اما امروز حقيقت اين زمين چيست؟ مگر نه اين كه نيمي گرسنگي است و نيمي تشنگي، نيمه هايي كه در زخم هاي كشنده مچاله شده اند! نيمي كه سرگردان خوشبختي است و نيمي ديگر… فرو رفته در غفلت و شهوت كه در نهان خويش به دنبال اندكي آرامش است! اين زمين كه مي بايست راحت ترين مهد آسايش مي شد و جوشان ترين چشمه معايش، سياره اي مي شد كه تنها در مدار و جاده عشق طواف كند…
اينك چه شده با اعمال سياه انسان ها! زميني كه بايد با لحن آفتابي سخن مي گفت!، پهنه اي گشته لگدكوب با تاول تاختن ها و تجاوزها!، با تلخي خون ها و خيانت ها!
اين پديده خاكي از ام القريا شروع شد تا انسان ها از منيت ها جدا گردند و بگسترانند عدالت، اطاعت، رهايي، عشق، صلح و زندگي را… ، اما اكنون اين چه آشوب و بلوا است در كره خاكي، كه ظلم، طغيان، اسارت، هوس، جنگ و مرگ حرف اول را مي زند؟!…
مگر زمين آفريده نشد تا كعبه، اين صندوق اسرار خداوند، جهت نماي گم كردگان راه در كهكشان ها باشد…؟! پس چرا اينك دست هاي ويران گر، قدم هاي لگدمال، زبان هاي آشوب گر و انديشه هاي لگام گسيخته و اين همه ناسپاسي از سوي اين موجود دو پا، اين اشرف مخلوقات، آن را به كره اي آتشين بدل كرده است؟!…
و اما در اين تاريكناي ظلم و تجاوز، فرشتگان آفرين گوي سجده هاي بندگان پاك الهي اند؛ صالحاني كه با علم و معرفت خداوندي راه بر مي گزينند و اينان اند بر دوش كشيدگان بار سنگين امانت!
الهي!
به عظمت آن لحظه كه زمين را از بلندترين و روشن ترين نقطه آفريدي، سوگند!
عظمتت را چنان در انديشه ام جاري كن كه ترس از هر كس جز تو در دلم بميرد، و جز شكوه و شوكت تو، همه ارباب عظمت و قدرت در نظرم رنگ بازد، تا در گفتن سخن حق و عمل به عدالت و راستي وهم را روا ندارم، و جز رضاي تو در نظر نياورم تا زمين همان شود كه تو مي خواستي؛ جايگاه حق و عشق و عدالت! و من همان باشم كه تو مي خواهي؛ عبد صالح و شايسته ي مقام خليفة اللهي!