هفدهم ذي القعده 179 ق تبعيد هفتمين نور امامت, لكّه ي ننگي ديگر بر دامان عبّاسيان افزود
امام من! نميدانم اگر ما هم آن روز شاهد آن صحنه ي دردناك تاريخ بوديم, مثل مردم مدينه فقط صداي ضجّه هايمان بدرقهات ميكرد؟! نميدانم اين خون خروشان جوشان كه در رگ هاي عاشق ما ميدود, آن روز تاب در تن ماندن ميداشت؟! آن روز كه قامت مباركت در كنار مرقد رسول خوبيها به نماز ايستاده بود و دژخيمان تو را كشان كشان به سمت بيرون مسجد ميبردند, چشمان آسمانيات را در ديدگان نگران جدّ بزرگوارت گره زدي و دلها را به آتش كشيدي كه: «يا رسولالله! به تو شكايت ميكنم از آنچه امت بدكردار تو در مورد اهل بيتت روا ميدارند.» ([1])
تو را به تبعيد و زندان كشاندن و زندانبان سنگ دل برايت گزاردن هم, كاري از پيش نبرد كه عاشقانه با خدايت نجوا ميكردي: «سالها از تو درخواست گوشهي خلوت و عزلتي داشتم كه فراغ خاطري حاصل شود براي عبادت؛ و اينك, شكر كه حاجتم روا نمودي»([2])
[1] . منتهي الآمال, ج 2 , ص 388.
[2] . همان, ص 389.
تبعيد هفتمين نور امامت