كوچه ها بوي غربت مي دهند، بوي نامهرباني!
از واپسين روزهاي زندگي جدّمان تلخي غربت و نامهرباني را از ديوارهاي شهر به كام جان چشيديم و نگاههاي وحشي و افسار گسيخته به كمين نشستگان ولايت را مي ديديم كه در پي قامت پدرمان علي(ع) مي دويد…
آن لحظه ي تلخ كه فتنه جو فرياد سر مي داد كه: «رهايش كنيد، هذيان مي گويد!» فتنه جان گرفت؛ بغضي سنگين در تمام جانم آرميد … بغضي كه هيچگاه مجال آن را نيافتم تا فرو بخوابانمش! بغضي سنگين و دردآلود به عظمت همه ي تاريخ!
و اينك … تو مي روي كه مايه ي روشني چشمان پدر هستي و آرامش قلبهاي كوچك ما…
تو بال گشوده اي و ما بال بسته ايم… تو بال گشوده اي تا از جاده ي مفروش ستارگان بگذري و غصه ي دل را با چشمان منتظر مادرت باز گو كني و بغض سنگين بيت الاحزان را در آغوش پدر باز كني … و ما بال بسته ايم از غربت تلخي كه پس از هجرت جدّمان بر ما رواشد و اينك با كوچ پرستو وار تو، صبحگاهان صفحه ي دلمان را با غبار غم انگيز و اندوه زاي جدايي تيره و تار مي سازد.
ديگر تو نيستي تا گيسوان پريشان مرا شانه كني و نوازش هاي مادرانه ات را ميان حسنين: تقسيم نمايي…
ديگر تو نيستي تا چادر خاكي از زمين برگيري و گام در مسجد نهي تا از ولايت حمايت كني، آنچنان حمايتي كه تاريخ با «زر» نگارد و بشريت را به زانو درآورد، اگر فهم كلامت را داشته باشد.
اين روزها اندك زبان به كلام گشوده اي، اما نگاهت با من درد دلهاي بسيار داشته است. بسيار ترنم داشته است…
فداي مهربانيات مادر … و اُف بر اين روزگار ناسپاس و مردمان جاهلش كه با هر گام خويش قداست عشق را شكستند؛ شب پرستاني كه در هر نفسي حرمت عشق را به زير پا انداختند!
من سوگوار و داغدار آخرين توشه ها را از درياي وجودت براي روزگار تنهايي خويش جمع ميكنم و تو با من از زخم هاي پدر مي گويي، از نخلستان هايي كه گامهاي او را در خود مي پذيرند و چاهي كه دردمندانه به درد دلش گوش مي دهد!
… از جفاي همخانه ي حسن ميگويي و جام تلخي كه به نام «صلح» مي نوشد و … از حسين مي گويي…
سري كه بالاي نيزه مي رود و بر بالاي نيزه قرآن مي خواند: )أم حَسِبتَ أنَّ أصحاب ٱلكهفِ وٱلرَّقيم كانوا مِن آياتنا عَجَباً(([1]) … بدني كه زير سم ستوران شكسته مي شود تا «عزّت» شكسته نشود، و آنگاه … سفارشي دردناك است كه مرا بدان فرامي خواني كه بخوانم «مهلاً مهلاً يابن الزهرا» … و اين بوسه! …
و…
سلام بر تو مادرم … سلام و دورد بي پايان خداوند و ملائكش بر تو و بر غربتي كه بر تو روا شد…
سلام بر تو، فرشته اي كه تمامي فرشته ها چشم انتظار آمدنت بودند و اينك به وصال تو آرام مي گيرند …
سلام بر تو و سلام بر لحظه لحظه هاي درد و عشق و اشك و مناجاتت!
«يا فاطمة! مَن صَلّيٰ عَلَيكَ، غَفَرٱلله لَهُ وَ ألحَقَهُ بِي حَيثُ كُنتُ مِنَ ٱلجَنَّة»([2]) … دخترم كسي كه بر تو درود بفرستد، خداوند او را مي آمرزد و او را در بهشت، در هر كجا كه باشم، به من ملحق ميكند… .
پي نوشت:
[1] . كهف (18): 9.
[2] . محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 43، ص 55.
السلام عليك يا فاطمه زهرا