دستور العمل نهم
آقاياني که طالب مواعظ هستند، از ايشان سؤال مي شود: آيا به مواعظي که تا حال شنيده ايد، عمل کرده ايد، يا نه؟
آيا مي دانيد که: «هر که عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم مي فرمايد.»؟
آيا اگر عمل به معلومات - اختياراً ـ ننمايد، شايسته است توقع زيادتي معلومات؟
آيا بايد دعوت به حق، از طريق لسان باشد؟ آيا نفرموده: «با اعمال خودتان، دعوت به حق بنمايد»؟
آيا طريق تعليم را بايد ياد بدهيم، يا آنکه ياد بگيريم؟
آيا جواب اين سؤالها از قرآن کريم:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»، و از کلام معصوم:«من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم يعلم» و «من عمل بما علم، کفي ما لم يعلم»، روشن نمي شود؟
خداوند توفيق مرحمت فرمايد که آنچه را مي دانيم، زير پا نگذاريم و در آنچه نمي دانيم، توقف و احتياط نمائيم تا معلوم شود.
نباشيم از آنها که گفته اند:
پي مصلحت مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند!
دستور العمل دهم
همه مي دانيم که رضاي خداوند اجّل، با آنکه غني بالذات (است) و احتياج به ايمان بندگان و لوازم ايمان آنها ندارد، در اين است (که):
بندگان، هميشه در مقام تقرب به او باشند، پس مي دانيم که براي حاجت بندگان به تقرب به مبدأ الطاف و به ادامه تقرب، (خداوند) محبت به ياد او و ادامه ياد او دارد.
پس مي دانيم به درجه اشتغال به ياد او، انتفاع ما از تقرب به او، خواهد بود؛ و در طاعت و خدمت او، هر قدر کوشا باشيم به همان درجه، متقرب و منتفع به قرب خواهيم بود؛ و فرق بين ما و سلمان سلام الله عليه، در درجه طاعت و ياد او که مؤثر در درجه قرب ما است، خواهد بود.
و آنچه مي دانيم که اعمالي در دنيا محل ابتلاء ما خواهد شد، بايد بدانيم؛ که آنها هر کدام مورد رضاي خداست، ايضاً خدمت و عبادت و طاعت او محسوب است.
پس بايد بدانيم که هدف بايد اين باشد که تمام عمر، صرف در ياد خدا و طاعت او و عبادت، بايد باشد، تا به آخرين درجه قرب مستعد خودمان برسيم، و گرنه بعد از آنکه ديديم بعضي، به مقامات عاليه رسيدند و ما بي جهت، عقب مانديم، پشيمان خواهيم شد.
دستور العمل يازدهم
و بعد، مخفي نيست بر اولي الألباب که اساسنامه حرکت در مخلوقات، شناختن محرّک است که حرکت، احتياج به او دارد، و شناختن ما منه الحرکه و ما إليه الحرکه و ما له الحرکه، يعني بدايت و نهايت و غرض، که آن به آن، ممکنات، متحرک به سوي مقصد مي باشند.
فرق بين عالم و جاهل، معرفت علاج حوادث و عدم معرفت است؛ و تفاوت منازل آنها در عاقبت، به تفاوت مراتب علم آنها است در ابتدا.
پس، اگر محرک را شناختيم و از نظم متحرکات، حسن تدبير و حکمت محرّک را دانستيم، تمام توجه ما به اراده تکوينيه و تشريعيه اوست، خوشا به حال شناسنده، اگر چه بالاترين شهيد باشد؛ و واي به حال ناشناس، اگر چه فرعون زمان باشد.
در عواقب اين حرکات، جاهل مي گويد: «اي کاش خلق نمي شدم»، عالم مي گويد: «کاش هفتاد مرتبه، حرکت به مقصد نمايم و باز بر گردم و حرکت نمايم و شهيد حق بشوم».
مبادا از زندگي خودمان، پشيمان شده بر گرديم؛ صريحاً مي گويم: ـ مثلاًـ اگر نصف عمر هر شخصي در ياد منعم حقيقي است و نصف ديگر در غفلت، نصف زندگي، حيات او محسوب و نصف ديگر، ممات او محسوب است، با اختلاف موت، در اضرار به خويش و عدم نفع.
خداشناس، مطيع خدا مي شود و سر و کار با او دارد؛ و آنچه مي داند موافق رضاي اوست، عمل مي نمايد؛ و در آنچه نمي داند، توقف مي نمايد تا بداند؛ و آن به آن، استعلام مي نمايد و عمل مي نمايد، يا توقف مي نمايد؛ عملش، از روي دليل؛ و توقفش، از روي عدم دليل.
آيا ممکن است بدون اينکه با سلاح اطاعت خداي قادر باشيم، قافله ما به سلامت از اين رهگذر پر خطر، به مقصد برسد؟ آيا ممکن است وجود ما از خالق باشد و قوت ما از غير او باشد؟ پس قوت نافعه باقيه نيست، مگر براي خداييان، و ضعفي نيست مگر براي غير آنها.
حال اگر در اين مرحله، صاحب يقين شديم، بايد براي عملي نمودن اين صفات و احوال، بدانيم که اين حرکت محققه از اول تا به آخر، مخالفت با محرّک دواعي باطله است، که اگر اعتنا به آنها نکنيم، کافي است در سعادت اتصال به رضاي مبدأ اعلي:«أفضل زاد الراحل إليک عزم إرادة».
والحمدلله اولاً و آخراً، و الصلاة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن الدائم علي أعدائهم أجمعين.