˙ ·٠•♥
در یکی از این دیدارها، یکی از اعضای بیت امام برایم تعریف میکرد که یک دفعه هدیهای از خارج برای امام آمد.
هدیه را نگاه کردیم، دیدیم یک گردنبند قیمتی است و از ایتالیا آمده بود. فرستند دختر جوانی بود و نوشته بود که:
┘◄«من ازدواج کردهام و شما را خیلی دوست دارم و علاقهای فوقالعاده به شما داشتم و میخواستم چیزی که بیانگر عمق علاقهام باشد به شما هدیه بکنم، در میان امور مادی، عزیزترین چیزم همین گردنبند بود. این گردنبند یادبود شب ازدواجم است که هدیه میکنم به شما.»
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
گردنبند را پیش امام بردیم و آن را نزد ایشان گذاشتیم.
✿امام نگاهش کرد. چیزی طول نکشید که خانواده شهیدی آمد، دختر بچهای هم همراه آنها بود که دختر شهیدی بود. ✿
وقتی خدمت امام رفتند، ┘◄امام با دست خودش آن گردنبند را به گردن آن دختر بچه انداختند.