به بهانه 11 ذيقعده ميلاد امام رضا(ع)
به نيت حرمت، به نيت ضريحت، به نيت آرامشي كه پس از زيارت تو در دلم سكني ميگزيند…
اللّهمَّ صَلِّ عَلي عليبن موسيالرّضا المرتضي الإمام التّقي النّقي و حجّتكَ عَلي مَن فَوقَ الأرض و مَن تحتَ الثَّري الصدّيقِ الشّهيد صلوة كثيرةً تامَّةً زاكيَةُ مُتواصِلَةً مُتواترَةً مُترادِفةً كافْضلِ مَا صَلَّيتَ عَلي أحَد مِن أوليائكَ…
عاشق شدهام نه؟… تو هم اين را فهميدهاي؟…
ميگويند وقتي عاشق باشي، همه لحظات زيستنت ميشود دست و پا زدن پي معشوق؛ لحظه لحظه نفسهايت او را ميجويند… ميخواهي بيابياش و بماني با او…
تو ميداني اين همه عاشق بودن يعني باقي ماندن پيوند، نگسستن رشته دوستي، جرعه جرعه نوش آشنايي در كام ريختن…
با تو كه بودهام به شهود رؤيا رفتهام؛ با تو كه بودهام دست يقين چلچراغي از اميد در خانه دلم برافروخته است؛ با تو كه بودهام پيراهنم بوي ياس گرفته است…
با تو كه بودهام، كبوتر خيالم سبكبال بال پرواز گرفته است… با تو كه بودهام دستان سياه ابليس نتوانسته كه مترسك نفس را در مزرعه سبز دلم علم كند…
وقتي طفل دلم بهانه تو را ميگيرد، وقتي دورم از حريم حرم با صفايت؛ آن وقت گوشه دنجي مينشينم و با تو سخن ميگويم…
السلام عليك يا عليبن موسيالرضا المرتضي…
«تا آن لحظه كه با مني، تا آن زمان كه در سكوت تنهاييات تنها نجواي ماست كه تو را آرام ميكند… دلت غمين مباد كه من امين توأم و تو امان من!… به حقيقت من همان سپر بلاي عشقم تا تيرهاي فتنه سينه دوستياش را نشكافد … نترس… نگريز…».(1)
اين همه مهرباني تو و نامهرباني من… واي از من غفلت زده… شراب غفلت نوشيدهام و مست زيباييهاي پوسيده…
ميشود يك بار ديگر بيايي تا من لبي به گوشه عبايت متبرك كنم؟… ميشود يك بار ديگر بيايي و دست مهربانت را بر سرم بكشي، آنگاه كه گوشهاي مينشينم و بيكسي و تنهاييام را ندبه ميكنم… ميشود چانه لرزانم را در دستبگيري و نداي ملكوتيات را در جانم بنشاني كه… سرت را بالا بگير، ما با تو غريبه نيستيم كه از ما شرمسار شوي… صد بار اگر توبه شكستي، باز آ…
ميشود يك بار ديگر بر من منت نهي و در به رويم بگشايي تا من با جذبه چشمانت به پناه تو درآيم؟…
با كولهباري از حرف آمدهام؛ حرفهايي كه نميدانم چه قالبي برايشان بسازم… اينها كه ميبيني خود به خود ميآيند، از پيش نساختهامشان…
ابتلائات دهر را مردود گشتهام؛ از قافله عقب افتادهام؛ كاروان رفته است و من ماندهام… در لحظههاي خلوت دلم از خويشتن خويشم به دادگاه عشق شكايت كردم و نفسم را محكوم… هم ميترسم و هم اميدوارم؛ ميترسم كه متهم به بيمهريام كني و اميدوارم به كرمت كه با ديده رحمتت بنگريام…
دلم كه ميگيرد، با پنجره فولادت خلوت ميكنم… تو ميداني كه نتوانستهام به ادعاهاي عاشقيام وفا كنم؛ مني كه ادعا ميكنم ديوانه توأم و سبحه استغفار به دست دارم و پرستار آتشكده كبائرم…
وقتي در فهم رأفت تو عقيم ميمانم و در برهوت تباهيها سرگردان ميشوم؛ قطرهاي از آب سقاخانه را آرزو ميكنم…
آرزو ميكنم كه كاش با تو ميماندم، كاش ميفهميدم هستيام بيتو به هيچ نميارزد… آنگاه است كه همه وجودم زمزمه ميكنند… يَا لَيْتَني مت قَبل هذا و كُنت نَسياً مَنسياً(2)…
آن وقت تو ميآيي، دوباره خانهدار دلم ميشوي؛ مقلب قلوب و ابصار دلم ميشوي و من چشمان مشتاقم را ميگشايم به گنبد طلاييات كه در شعاع خورشيد ميدرخشد و كبوترها را عاشقانه به خود ميخواند…
من هم كبوتري ميشوم به دور گنبد طلايي تو… لبيك بگويم، لالبيك نگويي؛ ظرف سفالين ارادتم را بياورم، پس نميزني كه ناگاه بيفتد و خرد شود؟!… راستي واي من اگر ظرف سفالين ارادتم خرد شود!…
معشوق مني… آكنده از توام… ميدانم ادعاي بس عظيمي است اين ادعاي عاشقي… جوابت را هم ميدانم… فَتَمَنّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ(3)…
آنگاه كه با رفيقان ميروم، هنوز چشم بر هم نزده برايشان تكراري ميشوم؛ همانها كه اطلسيهاي علاقهشان را بر طاقچه تكبر ميگذارند تا دستم به آن نرسد، از صداقت مأيوسم ميكنند و ماهي اميدم را به درياهاشان راه نميدهند…
با آنها ميروم و دوباره باز ميگردم… از تو دور ميشوم و باز به تو نزديك ميشوم… نارفيقي كردهام؛ ميدانم، اما تو مرا ميشناسي… به اندازه تمامي سلامهايي كه به تو دادهام؛ به اندازه تمام شبهايي كه در خلوت با تو به گفتوگو نشستهام؛ به اندازه تمام نامههايي كه برايت نوشتهام… گاهي از خودم ميپرسم وقتي پس از رفتنها و رفتنها، يكباره به سوي تو باز ميگردم هل لي من توبه؟(4)…
باور كنم كه وقتي ميگويم السلام عليك ايها العلي عن نقص الاوصاف(5)، تو ـ و لو به يك نظر ـ نگاهم نميكني؟…
باور كنم كه به سوي تو ميآيم و انابه ميكنم از نامهربانيهايم و تو پاسخم نميدهي؟… مرا از بارگاه لطفت مأيوس ميكني؟…
باور كنم كه چنين ميكني تو كه خود گفتهاي إنما يجيء الفرج علي اليأس!(6)…
ميدانم، تو ما را خوب توصيف كردهاي… و انتم قومٌ تحبونا بقلوبكم و يخالف ذلك فعلكم(7)…
ميدانم كوتاهي كردهام؛ ميدانم كه سستي كردهام؛ اما تو كريمي؛ اين را باور دارم…
آن روز كه من در مسلخ عشق تو جان بسپارم، مردنم سعادتي است براي من(8)… من كه از خانه تو جاي ديگري نميروم… شايد دور شوم، اما ميداني كه هر كجا بروم باز به سوي تو باز ميگردم… كه جز تو كسي را ندارم…
ايمان دارم كه ميپذيريام؛ قبولم ميكني با همه اشتباهاتم و خطاهايم، آنگونه كه از چشمانم هويدا باشد… زلال زلال زلال كيوم ولدته امّه(9)…
اين همه شور و شوقم را شاپركي ميكنم براي طواف ضريح تو؛ نگاهم را كبوتري براي طواف گنبد طلايي تو و دلم را قاصدكي كه كنار پنجره فولادت آرام گيرد… كه تو ميداني فلم أري مولي كريماً أصبر علي عبد لئيم منك علي(10)…
حالا كه ميبيني با آرامش ميخوانم: استودعك الله و استرعيك و اقرد عليك السلام آمّنا بالله و بالرسول و بما جئت به فاكتبنا مع الشاهدين…
از آن روست كه يقين دارم روز ((نَدْعُوا كُلّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ))(11) هواي مرا داري…
پينوشت:
1. مضمون توقيع شريف امام عصر(عج) به شيخ مفيد(ره)، احتجاج، ج 2، ص 325.
2. مريم (19) : 23.
3. جمعه (62) : 6 .
4. آيا براي من توبهاي هست؟
5. «سلام بر تو اي كسي كه از كوتاهي توصيفها برتري»؛ زيارت كاظمين.
6 . فرمايش امام رضا(ع): «جز اين نيست كه گشايش پس از نااميدي در ميرسد»؛ بحارالانوار، ج 52، ص 110.
7. فرمايش امام رضا(ع): «شما گروهي هستيد كه دلهايتان ما را دوست ميدارد و عملتان با آن مخالفت دارد»؛ همان.
8 . اشاره به سخن امام حسين(ع): «مرگ را جز سعادت نميبينم»؛ تحف العقول، ص 245.
9. اشاره به سخن رسول خدا(ص): «مانند روزي كه مادرش او را زاده، تهذيب»؛ ج 6، ص 22.
10. «مولايي كريم كه بر بنده پست خود شكيباتر از تو باشد»؛ دعاي افتتاح.
11. اسراء (17) : 71.
ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت
حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا
رابر عموم مسلمین گرامی تبریک عرض میکنم . . .
هر کس در مجلسی نشیند که امر ما در آن زنده می شود،
در روزی که قلب ها می میرند، قلبش نخواهد مرد.
اگه به مراسم جشن میلاد آقا امام رضا-ع رفتی، مرا هم دعا کن.
میلاد حضرت امام رضا (ع)برشما مبارکباد