پاك بودي و مطهر و حرمت داشتي نزد خدا كه انتخاب شدي براي اينكه مادر يل كربلا باشي… براي اينكه وقتي عباس متولد مي شود، قنداقه اش را بر دست بگيري و براي صدقه سري حسين(ع)، دور سرش بچرخاني… براي اينكه به كودكانت بياموزي، فرزندان فاطمه(س) پيش از آنكه خواهران و برادران آنها باشند، مولا و سرورشان هستند… براي اينكه به كودكانت ياد بدهي عشق و ادب و وفا را كه شهادت را به جان و دل بپذيرند در راه احياي دين اسلام و دفاع از حريم خاندان رسول، اما ننگ امانت نامه را نپذيرند… براي اينكه به كودكانت بياموزي كه فاطمي زندگي كنند و حسيني جان فدا كنند و اينها نبود، مگر از عشقي كه در سينه تو مي جوشيد؛ عشق به ولايت و تو نه خود كه كودكانت را هم آموخته بودي با ولايت زيستن و با ولايت مردن را… با ولايت نفس كشيدن را… و كربلا مگر چيست؟ جز تجلي ولايت پذيريي…
عجيب نيست اگر عباست پاي در نهر كه مي نهد، لب تشنه بيرون مي آيد! عجيب نيست اگر عباست ارباً اربا شدن را با اشتياق به جان مي خرد، اما ننگ امان نامه را نمي پذيرد! عجيب نيست اگر عباست هميشه يك گام از حسين(ع) عقب تر قدم بر مي دارد و اگر در شهادت از او پيشي مي گيرد، فقط براي آن است كه جانش را فداي امامش كرده باشد كه عباس، اقتداي به ولايت را از تو آموخته است!
عجيب نيست اگر عباس و عبدالله و جعفر و عثمانت، سايه سار عقيله بني هاشم مي شوند و سپر بلاي خون خدا!… امروز نفس به نفس زندگي ات را بايد فرياد كرد تا شايد به نيم جرعه اي از ولايت پذيري تو در جانمان غوغايي به پا كند و اندكي از معرفت عظيمت در دنياي محدود ما جاري شود…
دستانمان را بگير بانو و بياموز ما را، ادب و عشق و وفاي به مولا و مقتدا را…
مادري كن برايمان و بياموزمان كه بي ولايت نمي توان زيست؛ كه مرگ بيولايت، مرگ جاهلانه است، مرگ جاهليت است…
ام البنين! آموزگار ولايت و معرفت! دست دلمان را بگير و قدم به قدم، به دلمان راه رفتن را بياموز، راه رفتن در مسير ولايت را…
صفحات: 1· 2